آرشیو شماره‌های مجله

آرشیو شماره‌های مجله
لطفا برای دریافت شماره‌های مجله روی عکس کلیک کنید

۱۳۹۲ دی ۲۴, سه‌شنبه

گفتگو با حسین غریبه؛ بنیان‌گذار مجله «من مثل تو»

یاد اقلیتی (شماره ششم، تیر و مرداد 92)


حسین غریبه، یکی از وبلاگ‌نویسان دگرباش، تصمیم می‌گیرد که در پایان هر سال، به تنهایی مجله‌ای به صورت سالنامه منتشر کُند که به موضوعاتی که خودش در نظر داشت بپردازد. دو سال این کار را انجام داد و این ایده بعدها به شکل‌گیری مجله‌ای منجر شد که با همکاری تعداد دیگری از وبلاگ‌نویسان دگرباش کار خود را آغاز کرد. فصل‌نامه «من مثل تو» اگرچه برای مدت‌های مدید برنامه‌ریزی شده بود اما فقط یک شماره از آن بیرون آمد. تک شماره‌ای به سردبیری ژوبین رها، که نهایتا برای بستن پرونده این مجله این بار با سردبیری این بنده، شماره دوم و پایانی آن، با ادغام در مجله «اقلیت»، منتشر شد. در ادامه گفتگوی حسین غریبه، بنیان‌گذار این مجله و مرا می‌خوانید تا چیزی از تاریخچه این مجله در تاریخِ اقلیت‌های جنسی جانمانده باشد.
آرشِ سعد‌ی

اید‌ه این سالنامه از کجا آمد و آن را با چه هد‌فی آغاز کرد‌ی؟ د‌ر واقع د‌ر سالنامه چه موضوعاتی بیان می‌شد؟
خب ایده ی اولیه‌اش نه یک مجله بود نه یک سالنامه... گفته‌های یک جوان وبلاگ‌نویس همجنسگرایی بود که شوق نوشتن آن‌چنان درش فوران کرده بود که چهارچوب وبلاگ رو برای بیان نوشته‌هاش، محدود و کوچیک میدید برای همین دست به ساخت چارچوب ایده‌آل‌تری زد تا بتونه این فوران رو در اون مهار کنه. موضوعات متنوعی رو در بر داشت. تقریبا از هیچ اصولی پیروی نمی‌کرد اما چیزی که بود ، یکی از امیدهای این جوان وبلاگ نویس به شمار می‌رفت. 

سالنامه کارش چطور بود؟ مخاطبینش منظورم هست، چراکه د‌اشتن یک مجله که هر سال فقط یک بار بیرون می‌آید در محبوب شد‌ن به نظر یک ریسک می‌آید.
سالنامه‌های وبلاگ غریبه هیچ وقت برای محبوبیت یا پیدا کردن مخاطب عامه بیرون نیومد. بیشترین تیررس این سالنامه بچه‌های وبلاگ‌نویسی بودند که پای ثابت وبلاگ‌های همدیگه به حساب میومدن. درواقع هیچ ذهنیتی برای جمعی خارج از این محدوده برام قابل تصور نبود.

از سالنامه تا فصل‌نامه! چگونه این مسیر طی شد؟
البته خود من هم قصد داشتم اون سال‌نامه رو به یه فصل‌نامه تبدیل کنم ولی یک‌سری از مشکلات مانع از این کار مشد. بطور مثال مطالبی که باید برای هر فصل جمع اوری میشد. کم‌کم احساس کردم اگر قراره این سال‌نامه تداوم پیدا کنه باید محتوایی قوی‌تر و منطقی‌تر از مطالب یه وبلاگ ساده رو در اون بگونجونم و همچنین وقتی بود که من به عنوان تنها نویسنده‌ی اون سالنامه باید براش خرج می‌کردم و یه سری دلایل دیگه، عملا باعث میشد به سمت فصل‌نامه نتونم پیش برم.
پیشنهاد گروهی شدن، منسجم شدن و در یک کلام مجله شدن سال‌نامه‌ی غریبه از طرف ژوبی عزیز مطرح شد و من هم با گرمی ازش استقبال کردم. علاوه بر دلایلی که ذکر کردم در مورد جمع‌آوری و انتشار سالنامه، یک موضوع و انگیزه‌ی بسیار قوی‌تری بود که منو بسیار به پذیرش پیشنهاد ژوبی ترغیب کرد.
«رادیو دوئلو» یک رادیوی شخصی از دوست وبلاگ‌نویسمون که در مورد هم‌احساسی‌ها بحث و صحبت می‌کرد اما نتونست تداوم پیدا کنه. به نظرم کار فرهنگی بسیار قوی‌ای بود برای جامعه‌ی همجنسگرای ایران، حداقل استارت خوبی بود، اما متاسفانه نتونست ادامه‌دار بشه و پیشنهاد ژوبی این جرقه رو در ذهن من زد که شاید بشه در قالب یک مجله کار فرهنگی دیگه‌ای که تداوم‌دار هم باشه برای این جامعه انجام داد. پیش‌نویس فراخوان‌های مجله رو آماده کردیم و توی وبلاگ‌هامون گذاشتیم و از همه دعوت کردیم تا برای کمک به این مجله‌ی نوپا سهمی داشته باشند که از طرف وبلاگ‌نویس‌های دیگه خیلی مورد استقبال قرار گرفت. قوانینی ابتدایی هم برای شروع وضع شد تا یک سازوکارِ مرجع برای رفع مشکلات وجود داشته باشه.

و اسمش شد «من مثل تو»...
بسیار کند اما بالاخره طی شد. درسته از چیزی که در ذهن داشتم بسیار فاصله گرفت یا شاید یکسری اتفاقات افتاد اما عقیده دارم خوب، بد و یا زشت، هر جور که بود باید این مسیر طی میشد تا به الان و جایی که امروز هستیم برسیم. 

از ساز و کارش کمی توضیح بد‌ه، چهارچوب‌هایش همان چهارچوب‌های مجلات رسمی د‌یگر بود؟
وارد جزئیات نمیشم. حتما جا داشت بسیار بهتر از اون چیزی که بود بشه. هر چی که بود «من مثل تو» تجربه‌ی بسیار غنی‌ای بود برای «اقلیت»

همکاری وبلاگ‌نویس‌ها چگونه بود؟ کار با یک هیات تحریریه را ترجیح می‌د‌اد‌ی یا کار با خود مانند کاری که د‌ر گذشته می‌کرد‌ی؟ 
کلن ایرانی جماعت در کارهای انفرادی موفق‌تراز کارهای جمعیه. بچه‌های وبلاگ‌نویس هم از این قاعده مستثنا نبودند. اینو باید در نظر گرفت، جمعی کنار هم گرد اومدن که هر کدوم صاحب یک وبلاگ بودند و نظرات خودشونو بدون کم و کاسب می‌تونستند به عنوان صاحب اثر در وبلاگ شخصی‌شون اعمال کنند حالا وقتی اینها می‌خوان در کنار هم یک کار گروهی رو انجام بدن مسلما با یک سری مشکلاتی مواجه میشن. اما در کل خوب بود، لااقل باعث شد بچه‌ها درک کنند کار گروهی کمی متفاوت از کار انفرادیه و نظر شخصی نمی‌تونه ملاک همه چیز باشه.

مشکل د‌ر «من مثل تو» کجا بود؟
مشکل که یکم کلمه‌ی سنگینه براش، نمیشه اسمشو مشکل گذاشت. اما بی تجربگی بچه‌ها در کار گروهی فکر می‌کنم باعث شد مجله کمی از اهداف خودش فاصله بگیره و همچنین بعد مسافت رو هم نمیشه بی‌دخیل دونست.
شماره نخستین منتشر شد!
آره دیگه، بعد از تاخیر نسبتا زیاد با همت همه‌ی بچه‌ها بالاخره شماره‌ی اول «من مثل تو» انتشار پیدا کرد. به عنوان اولیت تجربه‌ی گروهی بچه‌های وبلاگ‌نویس (یا کلا همجنس‌گرا) یه احساس شیرین و قشنگی بود برام.

بازتابش چگونه بود؟ راضی بود‌ی؟ راضی بود‌ند؟
خب این اولین کار بود ، نباید ازش انتظار معجزه و یک موج غیرمنتظره داشت. اما برای کار اول بد نبود.

اما چه شد که به یک باره سردبیر مجله، ژوبین رها استعفا د‌اد؟ د‌ر یک کار گروهیِ د‌اوطلبانه استعفای ارشد‌ترین مقام یک مجله چه معنایی د‌ارد؟ بیشتر از احساست بگو. 
چراشو که نمی‌تونم جواب بدم. فکر می‌کنم اینکه چرا استعفا داد خود ژوبی بهتر از هر کسی می‌تونه پاسخگوش باشه اما احساسی که به خود من دست داد راستش گیج شدم، برای یک آن احساس کردم همه چیز تموم شد، پیشنهاد اینکه مجله به این صورت شکل بگیره از طرف ژوبی بود اما این کارش ... انتظارشو واقعا نداشتم.

از فصل‌نامه تا هیچ! این مسیری بود که د‌ر نظر د‌اشتی؟
مسلما نه! به هیچ که نرفت ولی بطور کل از مسیر اصلی منحرف شد اما خب، نباید ناامید بود، خوشبختانه کمابیش به مسیر برگشت.

تغییر سرد‌بیری برای شماره د‌وم و پایانی و تصمیم اد‌غام مجله با یک مجله د‌یگر! من مثل تو را چه قد‌ر د‌ر «اقلیت» می‌بینی؟
ادغام مجله به نظرم یکجور پوست‌اندازی بود. بزرگ‌تر شدن و منطقی‌تر شدن افکار دخیل در مجله رو من در این ادغام دیدم. میشه گفت تقریبا عوامل گرداننده‌ی هر دو مجله یکی بودند ولی رویکردهایی که در اقلیت پیش گرفته شد اصولی‌تر و منطقی‌تر بود. من اقلیت رو به بلوغ رسیده‌ی من مثل تو می‌بینم.

و سخن آخر
سپاسگزارم از تمام کسانی که در انتشار مجله «من مثل تو» و «اقلیت» سهیم بودند و هستند و خواهند بود و همچنین از خواننده‌های عزیزی که الطاف بی‌دریغشون، این جمع رو یاری می‌کنه، امیدوارم هر شماره‌ی این مجله بهتر از قبل باشه و بتونه حداقل گامی مثبت در فرهنگ این جامعه‌ی به گوشه رانده شده‌ی ایران برداره. شاد و پیروز باشید.



هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر