آرشیو شماره‌های مجله

آرشیو شماره‌های مجله
لطفا برای دریافت شماره‌های مجله روی عکس کلیک کنید

۱۳۹۲ دی ۱۵, یکشنبه

توالت‌نویس شهر تنهاست

پرونده ویژه: اقلیت توالتی (شماره پنجم، اردیبهشت و خرداد92)

وقتی که قرار شد با شایان توالت‌های تهران را برای تکمیل این پرونده بگردیم، فکر نمی‌کردم با دنیایی روبرو بشوم که صدای دکمه‌های کیبورد در آن غریبه است. دکمه‌هایی که خیلی از ما، از طریق‌شان همدیگر را شناختیم یا عقایدمان را بیان می‌کنیم. اینکه اولین باری که یک نفر به تو زنگ زده باشد و بخواهد در مورد شماره‌ات که از خودت روی در توالت نوشته‌ای صحبت کند برای من جدای از قبح ماجرا، یک ترس عمیق امنیتی، به همراه دارد، حال این بی‌پرواییِ توالت‌نویس‌ها به نظرم کمی ترسانک است.
شاید هم تقصیر من نیست، دوستی داشتم که از ترس شناسایی شدن، به عنوان یک گی، هیچ وقت داخل خیابون تیپ نمی‌زد یا کمتر شلوار جین می‌پوشید! بزرگ شدن در یک همچین محیطی طبیعتا به من اجازه نمی‌دهد که شرایط یک توالت‌نویس را درک کنم.
توالت‌نویسی که ممکن است روی یکی از همان صندلی‌های داخل پارک کنار آن توالت نشسته باشد تا «فرد مورد نظر» به او زنگ بزند. خیلی بخواهد امنیتی رفتار کند یک عینک دودی هم زده باشد.
دنیای غیر قابل تصوری است لا اقل برای من، که یک دگرباش یا غیر دگرباش در کارهای اجباری روزمره‌اش یک تفریح این شکلی هم داشته باشد. برای بعضی‌هاشان هم شاید کسی که از طریق این شماره‌ها به‌شان زنگ می‌زند یک عشق و یک نیمه‌گمشده باشد.
اصرار شهرداری به رنگ زدن در توالت‌ها و تلاش وافر توالت‌نویس‌ها وقتی که جوهرِ نوشت‌افزارشان روی در توالت کارگر نمی‌افتد و شروع به کنده‌کاری روی لایه‌های زخیم رنگ می‌کنند -بعضا غیر از شماره، لازم است که اطلاعات دیگری هم حکاکی بشود- یک جنگ را برای من تداعی میکند! جنگی که پیروز ندارد و طرفینش بعد از کش‌مکش‌های طولانی مدام مشغول پیشروی و عقب‌نشینی‌اند.
با وجود اینکه هرکسی، با تلفن همراه خودش، امروز میتواند به دریای ارتباطی اینترنت وصل بشود، ولی هنوز توالت‌های شهر بوی جوهر می‌دهند، انگار که توالت‌نویس‌ها یک کیف ابزار دارند. توالت‌های پارک شهر حتی روی لوله‌های آب و شلنگ آب‌ش هم از شماره پر بود. کاملا می‌شد قدِّ بلند عده‌ای از آنها را حس کرد که در دوردست‌ترین نقطه توالت شماره‌ای از خود به جا می‌گذاشتند. آن درهایی که سبز پررنگ بودند، فقط لاک غلطگیر چاره کارشان بود، لااقل این دور در خیلی از توالت‌ها تکرار می‌شد. اگر یک دستشویی عمومی، ده تا کابین در دل خود داشت، بعضی از شماره‌ها روی هر ده در آن کابین‌ها نوشته شده بود، شاید آن توالت‌نویس‌ هیچ وقت فکر نمی‌کرده که یک نفر ممکن است هر ده توالت را چک کند! و از طرفی نخواسته که حتی یک نفر را هم از دست بدهد.
بعضی از شماره‌ها را فقط زمانی می‌شد دید که به حالت دستشویی کردن روی سنگ توالت نشسته باشی، در کل شاید فرقی بین توالت‌نویس نشسته و ایستاده نباشد، اما میدیدم آنکه نشسته است، استرس کمتری داشته و در کنار شماره‌اش، اطلاعاتی از خودش یا کسی که در پی اوست نوشته، شاید می‌پنداشته صدای برخورد خودکارش روی در و دیوار، در صدای دستشویی کردنش گم می‌شود و کسی نمی‌فهمد در کابین او چه خبر است!
باید هوای تازه استشمام کنم! وقتی که با خودکار و کاغذ از توالت بیرون می‌آمدیم و به سمت صندلی خالی پارک می‌رفتیم، سنگینی بعضی نگاه‌ها را می‌شد حس کرد، چشمهایی که با زبان بی زبانی می‌گفتند «توقف بیجا مانع کسب و کار است!» سوی نگاه پیرمردها را حتی از پشت عینک دودی‌شان نیز می‌توانست دید  وقتی که دست از طواف توالت می‌کشیدند و چند لحظه‌ای به تو خیره می‌شدند، گویا فرشتگانی‌اند که برای حفاظت از آنجا ماموریت دارند!
راستش روند در پارک دانشجو اینگونه نبود، یعنی آنطور که انتظار داشتیم نبود شاید از مجموع همه‌ی کابین‌ها دو سه شماره بیشتر پیدا نکردیم، البته آثار رنگ‌کاری و حکاکی مشخص بود ولی انگار دلاوران توالت‌نویس راه‌های دیگری را برای برقراری ارتباط در این پارک برای خود انتخاب کرده بودند. شاید کمی ناشکیبا شده‌اند: حالا بنویسد، در آن تاریکی یکی بخواند، یکی از هزار زنگ بزند، «فرد مورد نظر» باشد، نباشد... میشد مستقیم با اشاره‌ی دست یا چشم یا حتی لب، به یک نفر پیشنهاد رابطه‌ی جنسی داد. انگار این یک اپیدمی در پارک دانشجو بود. این جریان حتی به صف توالت هم سرایت کرده بود، انگار در صف منتظرند که چیزی بگویی!
پوزیشن‌های «ورستایل و تاپ و بات»، کسوت «دوطرفه و می‌کنم و می‌دم» به تن کرده است گویا توالت‌نویس‌ها هم ازین مرزبندی پوزیشنی راه گریز ندارند. وقتی با یکی از آنها قرار گذاشتیم و صادقانه در ملاقات حضوری از او خواستیم تا با اقلیت همکاری کند، بسیار خوشحال شد و در ادامه‌ی حرفهایش چندین بار بغض کرد و ما را هم به بغض وا داشت، دردی داشت که نمی‌دانست چیست! باید فرصت کرد. گاهی در زندگی نیازمند فرصت هستیم، فرصت‌هایی که خود به وجود می‌آوریم تا نگذاریم از آنچه نمی‌دانیم گریه‌مان بگیرد.
این یک موهبت نیست که یک سری امکان استفاده از نت را دارند و یک سری برایشان دوستی‌ها از در توالت‌ها آغاز می‌شود، توالت‌نویس شهر نیز همچون کاربران اینترنتی فقیر است، فقیر از دوستانی که بتواند به آنها اعتماد کند.
برای خودم سوال بود همیشه که  قبح این ماجرا در کجاست؟ چرا یک گی سنتی وقتی از او می‌پرسی حالا که با همجنس خود سکس می‌کنی اسمت چیست میگوید «ک*نی» و نه همجنسگرا؟! چه قدر موفق بوده‌ایم از اینکه توالت نویس‌ها نیز روی در توالت کنار شماره‌ی خود بنویسند «دگرباش»! راستش کسی برای قشر سنتی دگرباش کاری نکرده است و هر روز با تئوری‌های صد من یک غاز گذشته است، تئوری‌هایی که به درد ادبیات سخنرانی در میتینگ‌های سازمان‌ها می‌خورد تا آبرویشان با الفاظ قبیح نرود.
در خیالم بود چه می‌شد اگر هر دگرباشِ آگاه که برای رفع حاجت! از توالت‌های عمومی استفاده می‌کند، قلم به دست گیرد و کنار لااقل یک شماره کلمه‌ی دگرباش را بنویسد یا واژه‌ی همجنسگرا را کنار آنها اضافه کند تا خواننده آن آشنا شود و درگیر شود با این مفاهیم. ولی اینها خیالات است از نظر خیل عظیمی از ما، آنها ک*نی‌هایی هستند که با ما فرق دارند، دریغ از اینکه عامه‌ی جامعه آنها را ما می‌پندارند، افرادی اغلب کم‌سواد و حالت‌دار!
آرش سعدی


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر