آرشیو شماره‌های مجله

آرشیو شماره‌های مجله
لطفا برای دریافت شماره‌های مجله روی عکس کلیک کنید

۱۳۹۲ آذر ۸, جمعه

تهوع

باشگاه نویسندگان (شماره پنجم، اردیبهشت و خرداد92)
بنيامين، يك دوست دگرجنسگرا



من در چه هیزمی سوختم که معطل میگذارد خاکسترم را باد...
من که تمام دعاهایت را آمین گفتم...
و حال من به امید هم ناامیدم...
من برای دیدن تو دکمه‌های آسمان را شکافتم
و تو در پشت دکمه‌های لباسم سالها زندگی میکردی...
مرا ببین... چگونه روزهایم بی‌ایمان میگذرند
و خود آ خدای من میشود
و یک آن تقدسی درونی را به جای کارخانه‌ی بت‌سازی افکارم ترجیح میدهم...
من بودم که دروغی دستهایم دور گردنت خواب میرفت
من بودم که دنیایم با خم ابرویت خم میشد
تو که قلبت کوچکتر از یک مشت گره کرده بود...
حداقل دست‌هایم را بگیر؛ تمام احساسم واگیردار است

۱۳۹۲ آذر ۲, شنبه

از تو می‌نویسم

باشگاه نویسندگان (شماره پنجم، اردیبهشت و خرداد92)
متین محمدی



بهانه نمی‌خواهد که، چه در آغوشت باشم چه در مقابل‌ات، از تو می‌گویم. به تو می‌گویم که محرم‌تر از تو نیز نیست. نه، هیچ کس محرم نیست. نه این ایروتیک‌های دور و ورت که برای ارضایشان در کمین سینگل‌اند و نه این لاو نماهای متاهلی که برای مجردی‌ات برنامه کات ریخته‌اند.
خودت که می‌دانی، یک عمر در انتظار چون تویی بودم، از دستت نمی‌دهم، پس از تو می‌گویم. از آغوشی که حسرت‌اش حسودی آورده. از آغوشی که خواهان زیادی دارد. از آغوشی که هر شب وقتی در آن هستم، خیال کسانی است. خیالی که بدون کنتور بافته می‌شود. من در این حقیقتی رویایی به داشتنت افتخار می‌کنم.
تو را داشتن افتخار بزرگی است. افتخار داشتن شاعری هنرمند، مهندسی خلاق، مردی فیلسوف، پسری شیرین و بسیاری ویژگی‌های خاصی که هر فرد دیگری را به خود می‌کشد. 
ای گفتنی‌ترین رویای حقیقی‌ام، خودت را از من نگیر!

۱۳۹۲ آبان ۲۵, شنبه

چتر آبی ما

باشگاه نویسندگان (شماره پنجم، اردیبهشت و خرداد92)
یاس آسمون


دوباره با پنجه‌ی انگشت‌هایش ضرب گرفت. این بار تندتر. یواشکی نیم نگاهی به ساعتش انداخت ده دقیقه زودتر رسیده بود با اینکه باران ریزی می‌بارید اما داخل پالتوی آبی بلندش از گرما عرق کرده بود احساس میکرد تب کرده با وسواس برای بار هفتم شال مشکی‌اش را توی شیشه‌ی مغازه پشت سرش درست کرد. حالا که رسیده بود سر قرار فکروخیال رهایش نمی‌کرد نکند طرف پسر باشد؟ اما نه خودش صدایش را از پشت تلفن شنیده بود. کلی هم با هم حرف زده بودند. بخش بدبین وجودش یادآوری کرد که چند ماه قبل هم یک پسر با تغییر صدا گولش زده بود. شانس آورده بود که خیلی اتفاقی پروفایل پسره‌ی دروغ‌گو را در یاهو چک کرده بود و اسم و رسم واقعی‌اش را دیده بود.
دوباره کمی به خودش قوت قلب داد این یکی فرق داشت صدایش گرم و دلنشین بود. شیرین مثل باقلواهایی که دور از چشم مادرش از یخچال برمی‌داشت و تندی می‌انداخت داخل دهانش تا کسی نبیند. این یکی مثل خودش بود کم حرف و آرام اصلا همین شباهت شخصیت‌های‌شان باعث شده بود به دوستی ادامه بدهند وگرنه دخترهای دیگر همه بعد از یک مدت، کم حرفی او را به حساب بی‌محلی یا سردی می‌گذاشتند و بعد از مدتی دیگر از او خبری نمی‌گرفتند اما این‌بار فرق داشت.
به خودش آمد و دید آنقدر با کفشش روی پیاده‌رو ضرب گرفته که آب باران جمع شده زیر کاشی‌های لق پیاده‌رو، همه جای پاچه‌های شلوارش را به گند کشیده بود. با ناراحتی پایش را بی‌حرکت نگه داشت و دوباره نگاهی به ساعت انداخت دقیقا موقع قرار بود پس چرا هنوز نیامده بود؟ با استرس اطراف را نگاه کرد. بخش بدبین وجودش میگفت که الان یک دختر با دوستاش شاید هم یک پسر با دوستاش جایی قائم شدند و دارند به او و دل ساده‌اش میخندند.
همیشه همینطور بود اگه کسی به خاطر لزبین بودنش به او فحش میداد یا اخم میکرد، ککش هم نمی‌گزید اما تمسخر و مسخره شدن را به خاطر چیزی که بود نمی‌توانست تحمل کند.
احساس خفقان میکرد دکمه‌ی بالای پالتواش را باز کرد و نفس عمیقی کشید.
یک پسر سر تا پا سیاه پوش از آن طرف خیابان نظرش را جلب کرد. پسر خیلی جدی داشت از خیابان رد میشد و به سمتش می‌آمد. قلبش ایستاد نه امکان نداره این یکی هم؟ پسر درحالی‌که مراقب ماشین‌ها بود از خیابان رد شد و وارد پیاده‌رو شد. به جایی پشت سر او نگاه کرد احساس میکرد الان بغضش خواهد ترکید قبل از اینکه تصمیم درستی بگیرد پسر مودبانه گفت: -ببخشید این مغازه کی باز میشه؟
آنقدر شوکه شده بود که فقط توانست زیرلب بگوید: -نمیدونم.
پسر که متوجه حال خراب او نشده بود یک نگاه دیگر به مغازه بسته انداخت و رفت. بعد از رفتن پسر سرمای وحشتناکی به جانش افتاد و شروع کرد به لرزیدن بلافاصله دکمه‌ی پالتواش را بست و دوباره خودش را در شیشه مغازه چک کرد چقدر باید می‌ماند؟ بهتر نبود به او زنگ میزد؟ نه! اگر زنگ میزد و طرف واقعا پسر بود دیگر حسابی به او می‌خندید. نفس عمیقی کشید و سعی کرد به استرس‌ش غلبه کند. ناگهان با دیدن ماشین پلیس که به آرامی از داخل خیابان رد میشد و مامور داخلش اطراف را جستجو میکرد یک فکر وحشتناک در سرش پیچید: نکند طرف اصلا مامور باشه؟ از اینها که همجنسگراها رو میگیرند؟ اگه می‌گرفتنش چه کارش میکردند؟ به مادرش چی میگفتند؟ بخش خوش‌بین وجودش سرزنش کنان یادآوری کرد کسی نمیتواند چون او با یه دختر قرار گذاشته دستگیرش کند. اما بخش بدبین پوزخندی زد و گفت که آنها میتوانند از همه‌ی حرفایی که توی چت زده علیه‌اش استفاده کنند تازه اینجا ایران است هیچ وقت نباید این موضوع رو فراموش کند.
یک لحظه هول کرد اصلا ارزشش را داشت؟ واقعا ارزشش را داشت به خاطر تنهایی به خاطر یه لحظه احساس خود بودن را تجربه کردن چنین ریسکی کند؟
- سلام ببخشید دیر شد.
سرش را به طرف صدا چرخاند دختری هم قد خودش با یک چتر آبی درست کنارش ایستاده بود دقیقا شبیه آن یک عکسی بود که نشانش داده بود چشم‌های ریز مشکی و لب‌های باریک خوش‌رنگی داشت بینی‌اش را عمل کرده بود و موهایش شرابی مست‌کننده بودند. دختر گفت:
- بیا زیر چتر خیس میشی!
لبخندی زد و گفت: آره ارزش داره.
دختر با تعجب خندید و در حالی‌ که چتر را روی سر او میگرفت پرسید: -چی ارزش داره؟
دست دختر را گرفت و اجازه داد انگشت‌های یخ زده‌اش در گرمای دست‌های گرم و زنانه او آب بشوند و عطر تن دختر تا عمق سلول‌هایش نفوذ کند:
- این.
 

۱۳۹۲ آبان ۲۴, جمعه

بانوی مرد من

باشگاه نویسندگان (شماره پنجم، اردیبهشت و خرداد92)
بازیار

اول تشکر از وجودیتش که بود
دوم تشکر از اخلاقش که همهی بچهبازیا و خودمو به خنگی زدنا و زود عصبانی شدنا و غرور زیادم و کلی ایرادای دیگمو تحمل کرد.
می دونین؟ این یه مجلهس من حق ندارم خیلی شخصیش کنم اما دست خودم نیست.
می دونین چرا؟ چون تازه دارم می فهمم زندگی یعنی چی.
این متن، شعر، کرسیشعر، یا هر اسمی که روش می ذارین شاید بخش کوچولویی از عشق من باشه.
عشق به کسی که برام مثل یه آیینه سو آیینه دق نه. آیینه خود خود خودم.
از این آیینه ها تهیه کنین. من بعد 9سال یا بدون حساب دوره طفولیت 6سال گشتم که پیداش کنم.
خیلی از همین عزیزانی که الانم اینجا هستین کلی به من تهمت زدین. گذشت.
حرفم اینه که تا خودت کسی رو نشناختی قضاوت نکن عزیزم.
پرحرفی کافیه.
تقدیمش میکنم به خودت به فرهودم که هم برام پدر بودی هم مادر
هم برادر هم خواهر و مهمتر از همه هم زن هم شوهر.
خوشبختت می کنم، قول میدم.

او بانوی مرد من است
و من مرد بانوی او

بهترین فیلم دنیا را دیدهای؟
من دیدهام.
تماشای او که تن برهنه و هیکل درشتش را چه آرام و با ناز در تن برهنه و کوچک ظریف من جای داده است.
تماشای او در اوج خواب، بهترین فیلم من است.
ترجیح می دهم به زور بیدار بمانم و با نگاهم بستایمش.
دست کوچکم زیر سر بزرگش بود.
دوست داشتم دستم خسته شود تا لذت بودنش را بیشتر درک کنم.
دستم هم عاشقش بود، خستگیناپذیر شده بود.
در حالی که او را محکم از پشت بغل کرده بودم دماغم را پشت سرش گذاشتم و بوییدم.
وای وای وای. چون ناف آهو میتوان از آن مشک گرفت.
پلی بوی هم خوشبوتر از این نیست.
بدنش داغ داغ است. سینههایم که به پشتش چسبیده خیس از عرق بود
بخاری هم اینقدر احساس گرما و امنیت نمیدهد.
بهترین سمفونی جهان صدای نفس و خورناس اوست.
همه از صدای بد خورناسش بد خواب شده بودند اما آن صدا چون لالایی مرا به رویای عمیقی فرو برده بود.
رویایی که ما بودیم و ما.
رویایی که سبز بود، سفید و قرمز بود.
آزاد آزاد بود و صدای پیانو خندههای بلندش گوشم را نوازش میداد.
زیباترین چهره را دیدهای؟
برایت بگویم؟
آفتاب صورتش را کمی سبزه کرده
دستانش از بس روی موتور بوده سوخته
موهایی دارد، شب مهتاب
ابروهایی که مثلش نیست
راستی چشمانش،قابل تعریف نیست. زبانم بند آمد
امان از چشمانش
دماغش کوچک است با فرمی که نه غوز دارد نه عروسکی است
لبانش را نگو. تا بوسه ای از آن نصیبت نشود باید لال بمانی. البته فکرش را از سرت بیرون کن زیرا با عزرائیل آشنایت میکنم
تنش به رنگ برف
لمس موهای سینه و شکمش که تیز تیز درآمده مثل لذت لمس خار گل رز مثل کرک روی هلو هر تارش دنیایی حرف دارد
هیکل خاصی دارد. نمی دانم. کلا نباید این متن را می نوشتم. کم آوردم
هم تپل هم لاغر هم قوی هم ورزیده
بانوی مرد من قابل تعریف نیست
مثل خورشید به او تابیدم، کاملا او را در خودم و خود را در او گم کردم
بانوی من مرد است.
کار می کند برای لقمه نانی که باهم بخوریم و جامهای که بپوشیم
دیشب اولین شام را در خانه خود خود خودمان خوردیم
اینجا سرای ماست و من پادشه ملکه هستم و همسرم ملکه پادشاه
بانوی من مرد است
تنها فرقی که با دیگران دارد این است که در عین بانو بودن مرد است
و من در عین مرد بودن بانو
مرد این خانه هستم. روزها در خانهام و نظافت میکنم
شبها که بانویم می آید از او پذیرایی میکنم.
راستی ما بچه و مادر هم میشویم.
مانند بچه ها غر می زنم، وسایل را خراب می کنم.
حتی قهرش هم برایم جذاب است.

حتی هنگام قهر آغوشی پر مهرتر از آغوش خودش برای پناه بردن پیدا نمیکنم
همسرم زود به رختخواب میرود من حتی به رختخواب هم حسادت میکنم.
با او میروم و تلاش میکنم نخوابد. با هر ترفندی شده زور میزنم بیدار نگهش دارم.
بعد از خواب دوباره بانوی مرد من میشود و من مرد بانوی او.
راستی بهترین بازی که تا به حال انجام دادهای چیست؟
بهترین بازی من بازی لمس کردن اوست.
چه صبورانه وول خوردنهای بیش از حد مرا تحمل میکند دستم را روی جای جای بدنش میلغزانم و او هیچ نمیگوید. آرام آرام خوابیده.
او از واژه معصوم و مقدس خوشش نمیآید اما چه رازآمیز دیشب چهره معصوم و مقدس خود را در خواب فرو برده بود.
دیشب چشمانم مست صورتش شد.آنقدر مست شد که تگری زد و تگری زد و تگری زد.
آنقدر زد که بیحال افتاد.
حرفی برای دیروز، امروز، فردا، فرداها و قرنها: بانوی مرد من میستایمت.

۱۳۹۲ آبان ۲۳, پنجشنبه

پسرهای عروسکی

باشگاه نویسندگان (شماره پنجم، اردیبهشت و خرداد92)
پرهام


به نام خدایی که همه‌ی رنگ ها را آفرید
این مطلب اشاره به پسرهای عروسکی دنیای ما داره. دنیایی که فعلا پنهان شده تا آدم‌های بد بهش حمله نکنند. شاید این انسانها روزی از جنایت و جنگ و نژادپرستی و خونریزی خسته شوند و به عدالت و عشق و دوستی رو بیارند. می‌خوام این مطلب رو دوستان عزیز کامل بخونند. البته اگر اشتباه چاپی داره یا جملات پراکنده هستند ببخشید. کمی هم طنز رو چاشنی اون کردم تا از خشکی بیرون بیاد. خلاصه ببخشید اگر آشپزیم خوب نیست.
همین طور که میدونیم همجنسگرایی یکی از گرایش‌های فطری انسان است. درواقع تا الان سه گرایش کلی داریم: دگرجنسگرایی، بای‌جنسگرایی و همجنسگرایی اما هر چقدر به جلو پیش می‌رویم احتمال اینکه با رشد علم روانشناسی گرایش‌های دیگری هم پیدا بشود.
منظورم اینه که حتما باز افرادی در حد فاصل این سه گرایش جا می‌گیرند. شاید امروزه به خاطر عدم درک خودشون و ما نتونیم اسمی براش بذاریم ولی به‌هرحال آدم‌های کمی یک گرایش جنسی مطلق دارند و بیشتر افراد در حد فاصل مرز (اگر همجنسگرایی + بی‌نهایت و دگرجنسگرایی منهای بی‌نهایت رو محور بذاریم) قرار می‌گیرند. (شاید بالای 90 درصد) و شاید هر هفت میلیارد انسان یکی از اعداد این محور داشته باشند!
حتی اونی هم که ادعای دگرجنسگرایی رو داره یا فوق استریت هست یا استریت فیس هست، ممکنه در گذشته رفتاری غیر از دگرجنسگرایی داشته و شاید الان هم درصد کمی از اون گرایش داره ولی خوب وقتی درصد بالایی از دگرجنسگرایی داره مطمئنا طبق گرایش با درصد بالا رفتار خواهد کرد.
من واقعا تعجب میکنم که چرا بعضی دوستان اینقدر خواب هستن (منظور دوستان هوموفوب هست) خواهش می‌کنم یکی از این دوستان جواب سوال من رو بده: وقتی ما در طبیعتی زندگی میکنیم که تفاوت اصل آفرینش خصوصا برای ما انسان هاست. برای مثال هر هفت میلیارد نفر هر کدوم به یک شکل و احساس و سلیقه و... هستند، چطور وقتی صحبت گرایش جنسی میرسد افراد رو فقط در یک قالب معرفی می‌کنیم و بقیه موارد درک تفاوت انسان‌ها در غذا خوردن، احساس، سلیقه، استعداد و... رو برعکس می‌بینیم؟
آیا نباید یک درصد هم احتمال داد که ممکن است از این طبیعت که ما همه جزیی از اون هستیم و متفاوتیم حتی یک نفر پیدا بشه که گرایش جنسی متفاوتی داشته باشه؟!
آیا در جهان که پر از تفاوت و عناصر مختلف و رنگ‌های مختلف تشکیل شده و خدای بزرگ تمام این تفاوت‌ها رو به یک اندازه دوست داره و با نظم پیش هم قرار داده این تفاوت رو نمی‌بینه؟
متاسفانه در قرن بیست و یک با این همه پیشرفت و رسانه و علم باز هم بعضی دوستان خواب هستن و بعضی دیگر در سکوتی معنادار و بعضی دیگر نظراتی بدتر از دوران برده‌داری دارند.
همه‌ی ما انسان هستیم: سفید، سیاه و هر رنگ دیگه با هر گرایش دیگه و با هر شکل دیگه. گرایش جنسی که بخشی از هویت یک فرد هست در دوره نوجوانی بروز و اشکار می‌شود. این یعنی گرایش جنسی از هر نوع که باشه فطری است. چرا حالا میگم ما غیر از فطری بودن چه دلیلی می‌تونیم بیاریم؟ وقتی افراد و یک انسان در زمان معین نوجوانی که خودش در این زمان و وضعیت بر اساس طبیعت خود قرار میگیره، آیا می‌تونیم بگیم بر خلاف طبیعت خودش داره عمل میکنه و به نوجوانی می‌رسه؟!
بذارید یه مثال بزنم بچه‌ای رو فرض کنید که کم کم دوران کودکی رو طی میکنه. در این دوران از هویت جنسی خودش آگاهی نداره و رفتارهایی می‌کنه که خودش از اون خبر نداره، مثلا اگه پسر باشه عروسک بازی یا رفتارهای دخترونه میکنه، حالا به دوران نوجوانی میرسه و یک زمانی سپری شده (چه چیز این زمان مشخص میکنه و به نوجوانی میرسه (در واقع شخص در یه مکان و زمان جدید با شرایط جدید قرار میگیره چطور بعضی ها از این سیکل تغییرات که بصورت فطری انجام می‌شود رو نمی‌بینند و بعضیها گرایش جنسی و هویت جنسی رو به بیماری یا چیزهای دیگه ربط میدن.
یعنی با استدلال این افراد باید یک بیماری داشته باشیم که با فطرت و ذات افراد در ارتباط باشه و هر وقت شخص به این مرحله رسید، بیماری در همون زمان تقویت یا ظاهر بشه! با این استدلال ساده متوجه میشیم که گرایش جنسی و هویت جنسی هیچکدام ارادی نیست و کاملا فطری است. همان طور که هر انسانی در یک سنی مثلا به دوره نوجوانی رسید و هرکس با یک شرایط و یا هر کس دارای یک خصوصیاتی هست مثل قد، وزن، احساس و... . در واقع گرایش جنسی هم مانند یک فاکتور مثل بقیه موارد جز خصوصیات شخصی است که خدا به هر فرد داده. آیا این خصوصیات که ما داریم و از خدا گرفتیم باید بگیم بیماری است یا بگیم چیزی که اول خدا به انسان‌ها یا موجوداتش میدهد بد است و ناقص و یا ضد حرف‌های خداوند است؟ هر انسانی با هر شرایطی نمی‌تواند خارج از چارچوب و طبیعت آفرینش خداوند باشد. پس گرایش جنسی کاملا فطری بوده. همین طور که بعضی‌ها کچل هستند یا قد بلند و... پس کاملا طبیعی بوده و جزیی از صفات آن شخص محسوب می‌شود و نه چیز دیگری.
مسئله‌ی جالبتر اینه که افراد حداقل در مورد پسرها (از روی تجربه دوره نوجوانی خودم و همسالانم) اغلب اونها در نوجوانی با درصدهای متفاوتی گرایش به همجنسگرایی و رفتارهای همجنسگرایی رو دارند.
ممکنه در بعضی افراد این گرایش بصورت اشکار با درک و فهم شخص محسوس باشه و ممکنه فرد بصورت غریزی طبق اون شرایط دست به کارها و رفتارهایی بزنه که خودش خیلی متوجه نباشه. شاید دوستانی که الان همجنسگرایی رو نفی می‌کنند یا یادشون رفته گذشته‌ی خودشون که این دوران طی کردند یا اینکه جز دسته دوم بودند بهرحال نکته‌ی مهمه اینه گرایش به همجنس خودش لازمه رشد هویت جنسی افراد هست. در واقع افراد در نوجوانی با شناخت هویت جنسی خود از طرق رفتارهای جنسی و رفتارهای فکری و روانی به همجنس با هویت و نقش جنسی خود در جامعه آشنا می‌شوند پس برای انسان که موجود اجتماعی است لازمه‌ی تشکیل هویت اصلی وی به شناخت خود از هویت و رفتارهای اجتماعی و هویت خود برمی‌گردد. می‌بینید رفتارهای همجنسگرایی نقش مهمی در سلامت جامعه و رشد تعامل جنسی و هویت جنسی افراد دارد. پس سیکلی که خدا برای ما به وجود آورده و حداقل یکبار هر کسی این سیکل رو طی کرده. حالا یکی در 13 سالگی یکی در 20 سالگی پس رفتارهای همجنسگرایانه نیز نمی‌تواند بد یا منفی یا آزاردهنده باشد. چون اگر بد بود بی‌شک در سیکل رشد افراد نبود. البته فروید هم در این مورد قبلا صحبت کرده بود و من به شخصه به نظرش اعتقاد دارم. این به این معنی نیست که کسی رفتارهای همجنسگرایانه داشته یا داره حتما گی هست یا گی خواهد شد، لذا در دوره نوجوانی هم بیشتر افراد که رفتارهای همجنسگرایانه داشتند در آینده به دگرجنسگرایی تقریبا کامل رسیدند (احتمالا درصد کمی از گرایش در برخی افراد وجود خواهد داشت. (در مرحله ی سوم می خوام گذری بزنم به همجنسگرایی و پدیده بد همجنس‌بازی).
اینکه همه افراد تمام جوامع و دولت‌ها بر علیه همجنسبازی باشند کاملا منطقی است چون در واقع شخصی که رفتار همجنسبازی دارد یک فرد دگرجنسگرا با فطرت و شخصیت و خصوصیات منحصر به فرد خود است قطعا کسی که بر فطرتی که خدا براش قائل شده رفتاری عکس آن را انجام دهد یک شخص منحرف اجتماعی‌ست و شاید بشود این رفتار را به گذشته‌ی فرد و دوران کودی وی یا ریشه در بیماری وی جستجو کرد. طبیعی‌ست این امر به اندازه‌ای اشتباه و غلط است که یک شخص همجنسگرا بخواهد با جنس مخالف خود باشد! چون از اصل فطرت و گرایش خود کاملا دور شده است. همین طور که می‌بینیم در قرآن هم صراحتا همجنسبازی نفی شده است. با کمی فکر متوجه می‌شویم که چقدر زننده است کسی حتی زن و بچه داشته باشد و دست به این رفتار بزند. مسئله‌ای که امروزه در ایران زیاد اتفاق می‌افتد و کسی به فکر آن نیست. باید ریشه‌ی این افزایش رو بررسی کرد که بخاطر ملاحظات مجله نمی‌گویم و (متاسفانه باعث افزایش بیماریهای جنسی نیز شده است .پس در قران همجنسگرایی نفی نشده است بلکه همجسبازی بعنوان یک عمل زشت نفی شده است و قطعا قران کتابی هست برای همه‌ی زمان‌ها و پایین بودن دانش و علم افراد قدیم در قران نمی‌شود که اورده شود همجنسگرایی فطری است ولی همجنسبازی بد. اصلا دلیلی نداشت خداوند تو قران از همجنسگرایی بگه چون فطری ست و مشکلی در ان نیست!
پس همجنسگرایی در قران نفی نشده زیرا چیزی که برگرفته از طبیعت و آفرینش خداوند داره بدون مشکل است. مسئله‌ی بعد در رابطه با سکس مقعدی‌ست که شاید بعضی آن را به همجنسگرایی و نفی اون در قران می‌دهند. قطعا مشخص است که این نوع رابطه یک رفتار است و ربط دادن یک رفتار به گرایش جنسی کاملا اشتباست. مثالهای زیادی میزنم مثلا اشتباه‌ست که ما رفتار بد دو زن و شوهر را به ازدواج ربط بدیم یا اینکه بگیم چون ما مرد هستیم باید خشن باشیم یا فحاشی کنیم یا اینگونه صفات به مرد بودن ربط بدیم و...
پس بعضی از دوستان که این رفتار چه اشتباه و غلط یا درست به یک گرایش ربط می‌دهند کاملا در اشتباه و جهل هستند. مانند خیلی از رفتارهای ما که اشتباه و غلط انجام می‌دهیم. مانند خیلی از ما با دهان تنفس می‌کنیم در حالی که بینی نقش تنفس رو بر عهده دارد. البته در مورد اینکه رابطه معقدی چقدر درست یا نادرست است من نظرم اینه که نفی قران و احادیث شاید بخاطر جلوگیری از بیماریها بوده که کلا نفی شده. چون مردم اون زمان در مورد بیماری‌ها دانش کمی داشتند و یا دانشی نداشتند. بخاطر این موضوع رد شده. البته در این رفتار صحبت زیاده و من اطلاعات زیادی ندارم بهرحال ربط یک رابطه به یک گرایش و با توجه به نفی کردن آن در قران و ربط دادن آن به گرایش همجنسگرایی کاملا اشتباه است. زیرا همجنسگرایان هم مانند دگرجنسگرایان به فکر تشکیل زندگی و زندگی کردن با یک فرد و وفا کردن خودشون برای جفتشون هستند و رابطه‌ای با عشق و محبت رو دنبال می‌کنند و من مطمئن هستم همجنسگرایان نه همجنسبازان همیشه و همیشه به دنبال عشق و تشکیل زندگی با جفتشون هستند و هیچ وقت بخاطر یک رفتار جنسی بی‌ارزش که حرف و حدیث پیرامونش زیاده و معلوم نیست درسته یا غلط ارزش همجنسگرایی و زندگی خودشون رو زیر سوال نمی‌برند. چون اصلا زندگی‌ای که روی عشق بنا شده افراد به مسائل بی‌ارزشی همچون اون فکر نمی‌کنند.
گرچه شاید در جوامع ایران همجنسگرایی برای خیلی ها تجربه‌ای بد و تلخ در زندگی باشه اونم به علت‌های زیاد که همه میدونن مثل فشارهای اجتماعی، ترس از افشا شدن گرایش جنسی و نقش بازی کردن که جنس مخالف دوست دارند.
به دلیل سخت پیدا کردن جفت بخاطر محدودیت و... ممکنه افراد به همجنسبازها برخورد کنند که فریبشون بدن یا بخاطر عدم شناخت کافی در دوران نوجوانی تصمیم اشتباه بگیرند یا برای رفع عطش جنسی تصمیم عجولانه که شاید اصلا اون فرد مناسب اون شخص نباشه و خیلی چیزها با هم تفاهم نداشته باشند.
تن به رابطه پارتنری دادند یا هنوز بخاطر سن کم به بلوغ فکری کامل نرسیدن یا عدم ازدواج همجنسگرایان در ایران که این باعث می شد شخص نسبت به جفتش مسئول باشه و تقی به توقی خورد از هم جدا نشوند. تازه این مورد بیماری‌های جنسی رو کنترل هم میکنه چون هر شخص با پارتنر عزیز خودشه و هزاران دلیل دیگه باعث می شود متاسفانه همجنسگراها در ایران در طول دوران خود چند بار پارتنر عوض کنند و گرنه هر کسی دوست داره در زندگیش فقط یک نفر باشه مثلا تو خارج مکان‌هایی برای همجنس بازهاست و دیگر اونا به همجنسگراها کاری ندارن! مثل خودشون پیدا می‌کنند. ولی تو ایران مشکلات زیاده شخص براش مهم نیست که طرف کی باشه و به چه گرایش داره فقط به فکر ارضا شدن خودشه وگرنه همجنسگرایان طبق تجربه خودم حتی از دگرجنسگرایان بیشتر به فکر رابطه سالم و تشکیل خانواده سالم دو نفری هستند. من مطمئن‌ام همجنسگراها چون افراد با احساسی هستن همسرشون رو بیشتر دوست دارند حتی از دگرجنسگراها هم خیلی خیلی بیشتر!
دلیل هم دارم مثلا تو دگرجنسگراها دو یا چند همسر داشتن اونم همزمان و پنهان کاری زیاده در حالی که تو همجنسگراها همچین چیزی نیست این نشون میده همجنسگراها جفتشون روخیلی دوست دارند و واقعا به فکر رفتار سالم و خانواده دونفری محکم و جامع هستند. (واقعا دگرجنسگراها باید از ما یاد بگیرند).
متاسفانه تو ایران مشکل خیلی بزرگ اینه که به سختی دو تا همجنسگرا می تونند خونه بگیرن و زندگی کنند. این مشکل بزرگیه. تشکیل یک خانواده و حس مسئولیت‌پذیری و احساس آرامش و احساس اینکه فرد دیگه تنها نیست و همسر و شریکی در زندگی خودش داره تنها زمانی این حس به شخص دست میده یا بیشتر دست میده که شخص با همسرش مستقل با خانواده باشند. چون به علت محدودیت خیلی از رفتارهای یک خانواده نمیشه از راه دور یا جلوی دیگران خصوصا برای همجنسگرایان انجام داد. مثلا دو تا همجنسگرا که به علت دوری نمی‌تونند و یا ناقص حس علاقه به جفتشون القا کنند و از راه دور فقط با پیامک یا زنگ یا چت که کاملا مجازی و ماشینی هست یا مجبورن برای دیدن همدیگر به خونه‌ی هم برن و یواشکی بدور از چشم خانواده کنار هم باشند. منظور من از محبت فقط بوس دادن یا بغل کردن نیست بلکه کنار هم بودن برای همیشه باعث میشه عشق بیشتر بشه و وابستگی روز به روز بیشتر میشه و این خود جدایی زوج‌های همجنسگرا کمتر میکنه و اختلاف‌ها رو کمتر و افراد وقتی زیر یک سقف هستند ناخوداگاه برای اینکه برای پیشرفت و هدایت زندگی خود
مجبور هستن به تفاهم برسند و این حس شراکت خود باعث ایجاد علاقه و مسئولیت‌پذیری می‌شود و یا اینکه کاملا می تونند رفتارهای خود رو بروز بدن و از لحاظ روحی ارضا بشن (زندگی فقط سکس نیست قابل توجه بعضیها) برای مثال کسی که حس همجنسگرایی و مفعول بودن رو داره زمانی می‌تونه ارضا از لحاظ روحی بشه که حس و نقش مدیریت کردن خونه رو به عهده داشته باشه. مثل آشپزی یا کارهای دیگه متاسفانه تو ایران فقط افراد یعنی بیشتری به فکر ارضای جنسی هستند و بقیه موارد که اتفاقا زیادند و ارضای نیازهای روحی مهمتره و خودش باعث میشه جسم خسته یک شخص با روحی قوی بهبود بیابد. متاسفانه زور
غریزه جنسی زیاده و نیاز براورده کردن روح و روان مهم و این شهوت شیطون بیشتر جای نیاز روح و روان میگیره (البته بعضی مواقع). بالاخره نیازهایی هم این وسط هستند شاید ظاهرا این رفتارها جنسی باشه ولی در باطن زیبا هستند یا واقعا دوست داشتنی و نعمتی هستند که آدم لذت میبره منظورم همون فانتزی‌های زندگی یا فانتزی‌های جنسی یا عشق برای هر فرد هم متفاوت هست. مثلا فانتزی‌ها چطور شکل می‌گیرند و ریشه در چی داره اطلاعاتی ندارم. دوستان اگه کسی داره بگه من مثلا یه نمونه دوست دارم با همسرم اگه پیداش کردم روزی (هنوز 20سالمه) باهاش ور برم لپ هاشو بکشم یا اینکه همیشه تو بغل هم باشیم امید آنکه روزی همه به جفت خودشون برسند. یادمون باشه فقط خدا تنهاست و میتونه تنها باشه ولی ما انسانها نیاز به دوست یا شریک یا همسر برای ادمه راه داریم.
دوستان نظر یادتون نره
با سپاس


۱۳۹۲ آبان ۲۲, چهارشنبه

دو شعر از فرهود سلطانی

باشگاه نویسندگان (شماره پنجم، اردیبهشت و خرداد92)


وقتی رفتی...
 

وقتی رفتی نیچه به پوچی رسید
داستانا رو باید از نو نوشت
هدایت به زندگیش پایان داد
وقتی که رفتن تو شد سرنوشت
علی سنتوری مام معتاد شد
آره دنیا بی تو هست کثیف و زشت
وقتی رفتی کافکا قلم گرفت
بعد اون نوشته شد مسخ و بهشت
بعد از اینکه رفتی تازه رخ دادن
ماجراها دونه دونه ،خشت به خشت
آره یادمه که وقتی رفتی
ریزعلی درو نکرده ، هرزه کشت
میگی دیره شده بازم گفتنشون
باید حتماً چه چیز تازه نوشت
می دونی؟ سه سال بعد مرگ سارتر
سیمون تشریف خداحافظی نوشت
بعد تو کار فرهود کجا کشید؟
میگن الکل می خورد ، شعر می نوشت...

همیشه سر کارم

دو سه سالی هست که به امید آینده بیدارم
دیگه کام نمی ده بهم مشروب و دود سیگارم
فقط دائم می نویسم و می گم که سرحالم
شاید واسه فرار ازخودمه که همیشه سرکارم

دو سه سالی هست که از همه سیر شدم
افسرده شدم ، خندیدم و ذره ذره پیر شدم
رفیق، بهترین و بدترینشون بودم واسه خودم
تو شادی گریه کردمو خندیدم به تنهایی خودم

دو سه سالی هست که دهنمو محکم می بندم
هر کجا که حرف سیاست بیاد ، قه قه می خندم
همه متنفر شدن ازمو فحش میدن به اخلاق گندم
کتاب می خونم ، می رقصم ، نمی دونم چند چندم

دو سه سالی هست که حتی ندارم حال شکایت
دوست دارم خودکشی کنم همچون صادق هدایت
جلوی آینه ، پشت زمینه سیاه، منتظر یک عنایت
با یه گلوله ، خون و آژیر گم شده در عمق صدایت

دو سه سالی هست که به امید آینده بیدارم
دیگه کام نمی ده بهم مشروب و دود سیگارم
فقط دائم می نویسم و می گم که سر حالم
آره واسه فرار از خودمه که همیشه سرکارم

۱۳۹۲ آبان ۲۱, سه‌شنبه

نقدی که نشد

شعر و اقلیت (شماره پنجم، اردیبهشت و خرداد92)
آرش ِ سعدی

وقتی که یکی از دوستانم ایده‌ی نوشتن «چگونه یک دگرباش می‌تواند حرفهایش را به شعر بگوید» را به من داد و خواست تا آن چیزهایی که با دانستن‌شان میشود شعر سرود، بنویسم، فکرش را میکردم که مطالبم مورد انتقاد قرار بگیرد. از سوی تعدادی از خواننده‌ها و دوستان، بارها شنیدم که به مطالبم در این سرویس نقد دارند ولی من هرگز نقدی از ایشان به دستم نرسید، حتی در مواردی خودم به آنها یاددآوری کردم ولی همچنان با تایید این موضوع که یک روز می فرستیم و یک روز می‌نویسیم از سر خود باز کردند. طبیعتا سرویسی نو، مثل سرویسی که این بنده تا به اینجای ماجرا در دستم بوده نیازمند نقدهای سازنده است چرا که پر از اشکال است اما این انفعال نقّادان را کجای دلم بگذارم؟ البته در این میان تعدادی از دوستان و خوانندگان عزیز مواردی را مطرح کردند که من هم آنها را در مجله پاسخ دادم و تعدادی را هم در مطالبم استفاده کردم. اما آن نقدها و آن مخالفت‌های تندی که به گوشم می‌رسید هرگز به رشته‌ی تحریر درنیامدند. حالا من تصمیم گرفته‌ام پاسخی به نقدهای نشده به این سرویس بدهم تا بلکه التیامی باشد به زخم‌هایی که نقادان را دچار انفعال کرده است.
اما قبل از آن لازم می‌دانم که نقدی را به این نقادان داشته باشم. حمید یکی از دوستان وبلاگ نویس در عرصه همجنسگرایی، بارها به من تاکید کرد که این جامعه‌ی اقلیت‌های جنسی‌ بسیار بسیار زیاد نسبت به فعالیت‌های فرهنگی و اجتماعی، منفعل و بی‌تفاوت است و من بارها و بارها با او مخالفت کردم. اما وقتی که مجله اقلیت سامان گرفت و تصمیم گرفته شد تا تیمی از این فعالین کنار هم شروع به کار کنند، متوجه شدم که هر روز یک سری دلیل سر هم می‌کنند تا نبودنشان را توجیه کنند. یک روز یکی پدرش بیمار می‌شود، روز دیگر، دیگری گرفتار درس و دانشگاه می‌شود، عده‌ای زن و بچه دارند و کم مشغله ندارند. ازین بین تعدادی هم مشغول به اصطلاح «خاله زنک بازی» هستند و می‌گمارند زمین حول ایشان در حال گردش است. اقلیت هرگز ادعای دایه بودن برای اطلاع‌رسانی را نکرد که اگر می‌کرد به شخصه از فعالیت در آن دست می‌شستم، حرف این نیست که همگی باید برای اقلیت کار کنیم نه! اینهمه عرصه و فرصت برای کار هست، حتی اگر نقدی هست حتی اگر خاطره‌ای هست باید خودمان را ملزم به نوشتن کنیم، اگرنه که رسانه‌ای نداریم پس چه تفاوت ازینکه مارا با پارک دانشجو بشناسند و همجنس‌بازان شیطان پرست. باربد یکی از دوستانم حرف زیبایی زد در مورد نقد، با اعتقاد به اینکه نقادها دو نوع هستند، نقادی که نقد میکند و راه چاره‌ای جلوی پای فرد نقد شده قرار می‌دهد، و نقادِ علاف که هدفش تنها سنگ جلوی پای افراد انداختن است که مجال سخن گفتن ازین بیشتر نیست.
شاید بزرگترین اشکال به این سرویس، در نگاه به ماهیت شاعری است. شاعر شدن یا شاعر بودن عمده مساله‌ای بود که خوانندگان به آن اشاره کردند. در اثنای مطالبم بارها ذکر کردم که قصد اینجانب، تربیت یک شاعر و روح‌بخشی به اشعار او نیست که خود نیز کمیتم لنگ می‌زند! تنها انتقال تجربه‌ای بود که بارها با استفاده از آن توانستم قواعد پیچیده‌ی شعر کلاسیک فارسی را دور بزنم. چرا به باقیِ دگرباشان انتقال ندهم؟ به هر حال هر سرویسی مخاطب و خواننده‌ی خود را دارد و مطالب این بخش نماینده کل اقلیت‌های جنسی که نه ولی نماینده قسمتی از افکار این اقلیت که هست.

با اعتقاد به این موضوع که ابزار شعر سرودن برای «ساختن یک شعر» کافی است این سرویس را در دست گرفتم اگر ذره‌ای بر این باور بودم که شاعریت یک ویژگی درونی است که خداوند متعال به هر کسی نداده، هرگز قلم این نوشتار را به جوهر خیس نمی‌کردم. اما با این حال تاکید کردم و می‌کنم که احساسات یک فرد می‌تواند در زیباسازی شعر او و روح‌بخشی به اثر او، نامش و شعرش را جاوادنه کند و باعث خرسندی خود و خوانندگانش شود، سپس یادآور شدم که تجربه‌ام در طی این سالها نشان داده که خانواده اقلیت‌های جنسی به شدت احساساتی هستند، چرا این احساسات برای خلق یک اثر نه صرفا شعر هر اثری می‌تواند باشد، به کار گرفته نشود؟ در این سرویس شعر و شاعری مطرح شد، آیا این خود یک ایده نیست که عکاسی، نقاشی و دیگر سرگرمی‌ها با زبانی ساده و خودمانی در اختیار این جمع قرار گیرد؟ از قرار معلوم انتظارات از این سرویس این بوده که سعدی و حافظ تربیت شود، لذا نقادان عزیز این جانب را به خاطر این اهمال ببخشند!
مساله بعدی شیوه بیان و ارائه این ابزار است که در طی 4 شماره‌ی قبل، با زبانی ساده، به رشته تحریر درآمد. با یکی از خوانندگان عزیز در مورد این مساله بحثی شد که اگر شیوه ارائه شده توسط بنده راهگشا بود، تا به حال هر کس از خودش یک دیوان شعر در کنج خانه داشت، ضمن اینکه یک فرقی باید بین «شاعر» و «شعرساز» باشد و اگر گذشتگان ما در سرودن شعر کلاسیک فارسی بر این اصول تاکید کرده‌اند دست بردن در آن چه معنا دارد اگر معتقدیم که شعر آنها زیباست و شاعران در هر دوره سعی می‌کنند از قوانین شعر کلاسیک پیروی کنند؟ من هیچ‌گاه در پی مرزبندی بین افراد و استعدادهایشان در این سرویس نبوده‌ام، آنکس که می‌داند بیاید و بنویسد برای دیگران، آنکس هم که نمی‌داند و می‌خواند اگر خواست بهره‌ای می‌برد. اگر قرار بود ریزِ عروض و اختیارات و ... را شرح دهیم، آنگاه باید یک مجله دیگری راه می‌انداختیم چراکه از حوصله اقلیت بیرون بود، ضمن اینکه روش‌های سنتی و دقیق در همه جا یافت می‌شوند، در این سرویس بیشتر از آنکه آموزش را هدف قرار دهم به بیان خاطرات خود پرداختم، خاطراتی از این جنس. چرا که دیدم شاید با این کار سردرگمی تنی چند را نیز پایان دهم. برای همین، این نقد را نمی‌پذیرم، چون این شیوه جواب داده است.
و مساله آخر طرح شدن این سرویس در یک مجله با رویکرد غالبا اجتماعی است. طی بحثی که در ابتدا با گروه سردبیری مجله داشتم، این موضوع را عنوان کردم که چگونه وجود بخشی مثل اقلیت و شعر را در یک مجله اجتماعی توجیه می‌کنید؟ و این پاسخ مطرح شد که مجله صرفا اجتماعی نیست و هنر و فرهنگ هم مخاطبین خود را دارند، هدف آموزش با رویکرد فرهنگی و اجتماعی است. لذا من سعی کردم طوری ننویسم تا از حوصله‌ی خواننده خارج شوم، با این حال هر کوتاهی‌ای در این باب شده بر این بنده‌ی حقیر گذشت کنید.
سخن آخر اینکه، درست است این سرویس به پایان عمر خود رسید، ولی اگر همچنان نظری و نقدی درباره مطالب این بخش وارد شد، در قسمت بازتاب مجله پاسخ داده می‌شود. والسلام


۱۳۹۲ آبان ۲۰, دوشنبه

چگونه یک دگرباش میتواند حرفهایش را به شعر بگوید؟ (قسمت پنجم)

شعر و اقلیت (شماره پنجم، اردیبهشت و خرداد92)
آرش ِ سعدی


در شماره‌ی پیشین، کار تقریبا تمام شد و از شما خوانندگان عزیز درخواست شد تا اگر ابهامی داشتید یا اگر خواستید مشکلتان رفع شود اشعارتان را برای اقلیت بفرستید، بنابرین از بین اشعار ارسالی یکی از آنهایی که توضیحشان با هم یکسان است را به نمایندگی بقیه انتخاب و در این شماره درباره‌‌اش بحث می‌کنیم.
شعر زیر از طرف یکی از خوانندگان مجله به اسم بهراد ارسال شده، با این توضیح که بهراد عزیز سعی در سرودن غزل داشته ولی چون بیت اول، بیت الهام شده به او بوده، نتوانسته آن را تغییر دهد و شعر را با قالب قطعه ادامه داده است.

1.من آن بتخانه ام کز دوری یار: 12
2.تبر بر دست ابراهیم دادند: 12

3.من آن دارم که منصورش بکردند: 12
4.گِل اندازان آن را سیم دادند: 12

5.گل پرورده‌ی باغ خودم را: 12
6.همی سالم بَرَند خونیم دادند: 13

7.چو آرامش برای درد پلکم: 12
8.همه لحظه مرا زاریم دادند: 12

9.درفشم، من درفش کاویانم: 12
10.ز گوهرها، مرا روزیم دادند: 12

11.از آن باشد که بهراد دردمند است: 13
12.مرا وعده که: «ما آییم» دادند: 12

نکته‌ای که به نظرم می‌رسد در ابتدا بگویم این است که باید آنقدر تمرین کنیم تا گنجیه‌ی واژگان ما در شعر، به واژگان امروزی‌تر مایل شود. همینطور در استفاده از تشبیهات و استعارات نیز باید سعی کنیم از موارد امروزی استفاده کنیم اینگونه زبان شعر برای خواننده خواناتر می‌شود. داستان‌هایی مثل بت‌شکنی ابراهیم، اعدام منصور حلاج یا درفش کاویان و ظهور منجی که در شعر بهراد آمده هرچند که توانسته در سیاق سخنش بنشیند و وصف حالش را انجام دهد اما «نو» نیستند. هر چه از ترکیبات نوتری در شعر استفاده کنیم، شعر جاودانه‌تر می‌شود. مساله بعدی درباره وزن شعر است. بهتر است در ابتدا وزن اولین مصرع سروده شده را بنویسید تا دقیقا بدانید طبق چه الگویی قرار است این مسیر را تا آخر شعر خود ادامه دهید:

هجابندی مصرع اول: مَ/ نان/ بُت/ خا/ نِ/ ءام/ کَز/ دو/ ری/ یِ/ یا/ ر
هجابندی کوتاه و بلند: کوتاه/ بلند/ بلند/ بلند/ کوتاه/ بلند/ بلند/ بلند/ بلند/ کوتاه/ بلند/ کوتاه
هجابندی بر اساس شکل: U-U----U---U

این الگو باید تا آخر شعر در هر مصرع تکرار شود. البته هرچه این الگو تغییر نکند برازندگی شعر بیشتر می‌شود اما با استفاده از اختیارات شاعری می‌توان تغییرات جزئی‌ای در الگوی یاد شده ایجاد کرد. چنان که پیداست در مصرع دوم این الگو یک تغییر جزئی دارد که چون آهنگ شعر را به هم نریخته و در دسته‌بندی‌های اختیارات شاعری است، بلامانع است.
این شعر مردّف است به این معنی که غیر از قافیه، ردیف دارد، طبیعتا سرودن شعر مردف سخت‌تر است. بنابرین اگر می‌بینید که ادامه شعر به دلیل ردیف استفاده شده، ناممکن است، می‌توانید شعر را تغییر دهید! نگران نباشید شعر جدیدی بنویسید این بار با قافیه‌ای نو و ردیفی بهتر و وزنی خوش آهنگ‌تر! می‌توانید با استفاده از غزل‌های دیگران از وزن‌های موجود بهره ببرید، برای مثل غزلی که در خاتمه به عنوان غزل اصلاح شده می‌آید با کمک از غزلی از سعدی است.
مصرع ششم این شعر نیز جایی که می‌گوید: «سالم بَرَند» به نظر می‌رسد که مجبوریم «برند» را سریع‌تر بخوانیم که از وزن شعر جا نیافتیم. یک هجا در این مصرع زیادی است. همین یک هجا باعث می‌شود که وزن این مصرع اشتباه باشد، همانطور که پیشتر گفته شد زیبایی شعر فارسی به رعایت کردن همین وزن است. اگر حتی یک هجا کم یا زیاد شود وزن غلط می‌شود. بنابرین این مصرع باید تغییر کند؛ حالا یا با اضافه کردن و حذف کردن یک سری کلمات یا دگرگونی کامل مصرع.
مصرع هفتم عملا نتوانسته به دلیل استفاده نادرست از کلمات آنچه که مقصود شاعر است بیان کند، مصرع هشتم خود گواه این موضوع است. هرچند که وزن و قافیه درست است اما باید در انتخاب کلمات دقت کنیم تا جملات درست بسازیم؛ جملاتی که ادوات و ارکان آن از نظر معنایی درست باشند. پس این مصرع نیز باید تغییر کند. گاهی تغییر یک مصرع به تغییر کل بیت منتهی می‌شود، جای نگرانی نیست، کل بیت را اگر لازم بود تغییر دهید.
استفاده از تخلص به عنوان امضای شاعر پای شعرش یا به هر عنوان و هدف دیگر، نباید اسلوب شعر را به هم بریزد. در قدیم رسم بر این بود که غزل‌ها با تخلص شاعر، منحصر به فرد می‌شدند. اما حالا شعرِ شاعر را با سبک وی می‌شناسند، مثلا کسی که بهمنی بخواند یا فاضل نظری بخواند، اگر شعر جدیدی از او ببیند بی‌درنگ می‌فهمد که شعر از آن کیست بدون اینکه در شعر، از تخلص استفاده شده باشد. در عصر حاضر لااقل اینجانب کمتر دیده‌ام که شاعری مُصر به استفاده از تخلص باشد. نکته‌ی بعدی اینکه بهتر است تخلص این انعطاف را داشته باشد که در معنای دیگری قابل استفاده باشد، بنابرین تخلصی برای خود انتخاب کنید که تیرِ چند نشان باشد. مثل شاعری که تخلص خود را « هالو» یا «فضول» یا چیزهایی از این دست می‌گذارد. در مصرع یازدهم استفاده از بهراد نادرست است چون وزن را به هم می‌ریزد. بنابرین این مصرع نیز باید اصلاح شود.
برای تشخیصِ درستِ مصرع‌هایی که باید اصلاح شوند، اول از همه باید شماره‌ی تعداد هجاهای هر مصراع را کنار آن یادداشت کنید که در شعر بالا با رنگ قرمز مشخص شده است. آنهایی که با بقیه فرق دارند باید اصلاح شوند که با رنگ آبی مشخص شده است.
با توجه به همه موارد گفته شده، از نظر و سلیقه‌ی من شعر می‌توان به صورت زیر تغییر کند:

1.دوره‌ی بت‌گری‌ام می‌گذرد همچو نسیم
2. جز مدارا چه کنم با تبر ابراهیم

3.دار منصور که برخاست کسی حاضر شد
4.گِل نیاندازد و جایش نستاند زر و سیم

5.دل من همچو گلِ لاله در این باغ شکفت
6.قدمت می‌شکند لاله‌ی این باغ، چه بیم؟!

7.همه شب گریه کنم، وقتِ فراقِ تو فقط
8.گریه‌ام گیرد و در چشم فقط اشک، مقیم

9. دیگران پیش تو با ارزش و لایق بودند
10. ما که بودیم که لایق‌تر از اینها بودیم

11. «توبه گویندم از اندیشه معشوق بکن
12. هرگز این توبه نباشد که گناهیست عظیم»


۱۳۹۲ آبان ۱۹, یکشنبه

بازتاب

بازتاب (شماره پنجم، اردیبهشت و خرداد92)



 
ا.ن: شماره پنجم چرا در تاریخ مقرر بیرون نیومده؟
اقلیت: به دلیل مصادف شدن شماره پنجم با انتخابات ریاست جمهوری ایران، امنیتی شدن فضا و اختلال در اینترنت سراسری، انتشار شماره پنجم از اقلیت یک ماه به تعویق افتاد . ولی شماره‌های آینده در موعد مقرر منتشر خواهند شد. برای مطلع شدن از اخبار اقلیت، می‌توانید فیسبوک مجله را پیگیری کنید.

س.ب:
سلام. من مجله رو خوندم خیلی جالبه موضوع‌هاتون. اگر میشه بیشتر از راه‌های آشنایی و شناخت برای ال‌جی‌بی‌تی‌ها از تجربیات خودتون و دیگران بنویسید. همینطور که میدونید یکی از روش‌هاش آشنایی سایت ام‌جی هست که خیلی هم مناسب نیست.
اقلیت: ما میتوانیم راه‌های موجود را آسیب‌شناسی کنیم و مشکلات دگرباشان را در این راه‌ها متذکر شویم اما معرفی سایت‌ها یا مکان‌هایی که در آنها اقلیت‌ها با هم ارتباط می‌گیرند مسئولیت‌هایی را به همراه دارد که از عهده اقلیت خارج است.

ج.ا: نمیدونم چرا شماره 4 مجله قابل دانلود نیست و پیغام خطا میده. لطفا شماره‌ها رو با همون سایتی که شماره 1 و 2 رو آپلود کردید، بزارید تا ما برای دانلود مشکلی نداشته باشیم.
اقلیت: متاسفانه مدیافایر فایل‌های اقلیت را بنا به دلایلی نامعلوم مخالف قوانینش دیده بود که با پیگیری ما و مذاکره با مدیا فایر این مشکل مرتفع شد. خوانندگان عزیز اگر وبلاگ و فیسبوک مجله را دنبال کنند، از اخبار مجله با خبر خواهند شد تا اگر مشکلی به وجود آمد مطلع گردند. به زودی سایت رسمی اقلیت شروع به کار خواهد کرد تا چنین مشکلاتی به وجود نیاید.

ز.ا: من فکر میکنم گی هستم اما به دلیل مشکلات فرهنگی و خانوادگی مجبورم ازدواج کنم، میشه راهنمایی‌ام کنید؟
اقلیت: هر سوالی که داشتید با بیان دقیقی از شرایط خود برای اقلیت بفرستید در این زمینه کارشناسان اقلیت پاسخ شما را در اولین فرصت برای شما ایمیل می‌کنند. ضمنا اقلیت هر شماره مطالبی را در این زمینه منتشر می‌کند مثل سرویس راز اقلیت که مربوط به آشکارسازی دگرباشان می‌شد که قسمت اول این سرویس طی 4 شماره متوالی خدمت خوانندگان عزیز ارائه شد. قسمت دوم نیز از شماره ششم شروع به کار خواهد کرد. شما با مطالعه آنها می‌توانید در نگرش خانواده و اطرافیان خود به گرایش جنسی‌تان، تاثیر چشم‌گیری بگذارید.

ت.چ: اگر میشه یک بخش رو برای خاطره‌نویسی بچه‌های کوییر اختصاص بدید. صفحه‌ای داخل فیسبوک بود به نام «تلخ و شیرین» که دگرباشان  خاطره‌هاشون رو که بیشتر حول آشکارسازی بود اونجا می‌نوشتند که البته توی بخش «تریبون زمانه» (در وبسایت رادیو زمانه) بازنشر داده می‌شد. یک حسن دیگه‌اش هم این بود که بین خاطرات گی‌ها و لزبین‌ها بالانس داشت و نقطه ضعفش هم این بود که نتونست ترنس‌ها رو به سمت خودش جذب کنه (یا خودشون نخواستن!)
اقلیت: سرویس باشگاه نویسندگان برای خاطرات، دلنوشته‌ها، حرف‌ها و نامه‌های دگرباشان اختصاص داده شده که طی شماره‌های گذشته کارآمدی و نفود خود را بین خوانندگان عزیز نشان داده است. ضمن این که سرویس دیگری به نام راز اقلیت هر شماره، دو خاطره مربوط به آشکارسازی در قالب مصاحبه یا خاطره‌نویسی منتشر می‌کند که علاوه بر انتشار، پاسخ کارشناس بالینی مجله نیز در مورد آن لحاظ می‌شود. همینطور دفتر مقالات برای مطالب مقاله‌گونه‌ی دگرباشان اختصاص یافته است. مطالب هم در فیسبوک و هم در وبلاگ مجله منتشر می‌شوند. اقلیت برای هر مطلبی از خوانندگان خود، جایگاه ویژه‌ای را درنظر گرفته است.
ف.ه: مدتهاست که میخواستم در خصوص اقلیت نکاتی را مطرح کنم ولی متاسفانه هر بار به دلایل توجیهات همیشگی موفق به این امر نمی شدم ولی حال پس از تلاشهای مستمر و بی‌وقفه توانستم در خصوص طراحی اقلیت نکاتی را ذکر کنم (قابل‌الذکر می باشد در خصوص محتوا نیز انتقادی بوده که به دلایلی از ذکر آن خودداری نموده و تنها به بحث در خصوص ظاهر پرداخته ام.)
1. اقلیت چیست؟ با نگاهی کوتاه به جلد این پرسش مطرح می گردد. براستی اقلیت چیست؟ روزنامه، هفته نامه، ماه نامه، دو ماه نامه، گاهنامه و متاسفانه علاوه بر مشخص ننمودن نحوه‌ی انتشار، نحوه‌ی فعالیت آن نیز بر جلد درج نگردیده است . براستی چرا؟
2. طرح زیبای جلد هم که دیگر جای بحث ندارد . خواهشا یکبار دیگر نگاهی به جلد بیندازید و حدود 30 ثانیه (نه بیشتر) با خود بیندیشید.
3.فهرست اقلیت که دیگر چیزی شبیه فاجعه است . انتشار فهرست در چند صفحه و اینگونه بی‌سلیقه. ای کاش دوستان عزیز قبل از انتشار نگاهی به ماه نامه‌های دیگر می‌انداختند و اینگونه در خلق شبه فاجعه عجله نمی کردند.
4. header صفحات نیز که متاسفانه همچون سایر قسمت‌های دیگر شدیدا می‌لغزد ، لغزشی که مسبب آن خطای بشریست.
اقلیت: با سپاس از انتقادات شما دوست عزیز، دو مورد اولی که مطرح کردید و مورد آخر از شماره‌های چهارم به بعد اصلاح شد اما درباره فهرست که عرض کردید که ما قبل از انتشار نگاهی به ماه‌نامه‌های دیگر بیاندازیم، پیشنهاد می‌کنیم شما نیز نگاهی به فهرست مجله «اندیشه پویا» داشته باشید.

 

۱۳۹۲ آبان ۱۸, شنبه

اقدام موثر باید

سرمقاله (شماره پنجم، اردیبهشت و خرداد92)




17می برابر با 27اردیبهشت روز جهانی مبارزه با هوموفوبیا بهانه‌ای است برای تشدید و یادآوری مبارزه برای همجنسگراستیزی و زمان تجدید قوا برای ادامه این مبارزه سخت و دشوار است. هر سال در این روز، حرکت‌های تازه‌ای شکل می‌گیرد و یا حرکت‌های گذشته جان تازه‌ای به خود می‌گیرد. در کشورهای آزاد که همجنسگرایی جرم نیست در چنین روزی ممکن است اجتماعی در خیابان‌های شهر تشکیل بدهند و خواستار حقوق بیشتر و برابر با اکثریت جنسی جامعه ‌شوند. چند سالی است اقلیت‌های ایرانی در این روز فعال‌تر شده‌اند و برای این روز از چند روز قبل تدارک برنامه‌ای می‌بینند. در سال 90 ابتکاری نو و تاثیرگذار در شبکه اجتماعی فیسبوک و ایرانیان مدرن که دسترسی به اینترنت داشتند شکل گرفت. چند تن از هم‌حسان شجاع‌مان با ضبط ویدیویی درباره خودشان و گرایش جنسی‌خود با مخاطبان به شکل مستقیم صحبت کردند.
سال بعد اما همزمان با ساخت کلیپی که با لحن جسورانه‌ای از جامعه هوموفوب ایران انتظارات غیرمنطقی‌ای داشت گروهی از همجنسگرایان داخل ایران دست به اقدامی شجاعانه زندند و در خیابان‌ها حضور پیدا کردند. آنها با پلاکاردها و پرچم رنگین‌کمان در مترو، پیاده‌رو و پارک‌های شهر تهران توجه گروهی را به زنده بودن و پویا بودن جامعه اقلیت‌های جنسی جلب کردند. چنین کاری دستاورد بزرگ دیده شدن را به همراه داشت. این کار هزینه‌ی سنگینی برای خودشان و اطرافیانشان داشت که با شجاعت، آنها انجامش دادند. اما می‌توان جور دیگری به این حرکت نگاه کرد. می‌شود آن را کاریکاتوری از رویای بزرگ رژه‌ی پراید تهران دید. کاریکاتوری که برای رسیدن به آرزویی بزرگ و به حق کشیده میشود. اما آیا ساخت کلیپی با لحن جسورانه و مدعی یا حضور خیابانی عده‌ای و ثبت این حضور نتیجه‌ای برای مبارزه با همجنسگرا‌هراسی حاصل می‌شود یا یک طرح زیبایی از حرکت‌های زیبای مدنی در قلب بدویت کشیده می‌شود تنها امیال و آرزوهای شخصی گروه‌ی از همجنسگرایان مدرن را ارضا نمی‌کند؟
بزرگترین شبکه اجتماعی مورد استفاده در ایران فیسبوک است که اتفاقا همجنسگرایان بسیاری در این شبکه نمایه دارند و ساخت کلیپ و برنامه 17می سال 90 نیز با محوریت همین شبکه اجتماعی شکل گرفت. در مقابل چنین حرکت‌هایی رفتارهای هوموفوب بسیاری شکل گرفته و می‌گیرد. به عنوان مثال صفحه «ما از این خز و خیلایی که دارن فیس بوکو به گند میکشن متنفریم» هر روز در حال گسترش یافتن است و طرفدارانش بیشتر می‌شود. دست مایه این صفحه تصاویری از پسران همجنسگرایی است که دوست دارند بر اساس میزان هویت جنسی خود آرایش کنند و یا حالاتی غیر متعارف برای جامعه، بگیرند. همین طور ترنس‌هایی که چهره و نوع آرایش خاصی را برای خود می‌پسندند. این که گروهی هوموفوب از کف جامعه با فیلترشکن به اینترنت آزاد میرسند اما در این فضا دست از رفتارهای همجنسگرا‌هراس خود برنمی‌دارند مساله‌ای جدی است که باید بررسی شود. باید بنشینیم و بررسی کنیم چگونه ما در چارچوب اینترنت آزاد به کمک فیلترشکن، در همسایگی افردی که در فیسبوک و اینترنت آزاد هستند فعالیت می‌کنیم اما حتی نمی‌توانیم روی آنها تاثیر بگذاریم.
اگر این خوان را رد کردیم شاید فردا به جامعه و مردمان عادی برسیم که به اینترنت و اطلاعات آزاد دسترسی ندارد.
گروه سردبیری