آرشیو شماره‌های مجله

آرشیو شماره‌های مجله
لطفا برای دریافت شماره‌های مجله روی عکس کلیک کنید

۱۳۹۲ اسفند ۹, جمعه

بیست و یک: اقلیت در شماره دهم ماهنامه خواهد بود

بنابر تصمیم تیم اقلیت و محک زدن توانایی تیم در ماهنامه شدن مجله، اقلیت در شماره دهم ماهنامه خواهد بود. لذا شماره دهم پایان اسفند ماه همراه با لحظه تحویل سال نو منتشر خواهد شد؛ اما شماره‌های آینده تا اطلاع ثانوی به همان روال سابق عرضه خواهد شد.
در این راستا اقلیت از تمامی خوانندگان خود دعوت می‌کند تا در قسمت بهاریه اقلیت شرکت کنند و آثار خود را همچون شعر، داستان، خاطره، تبریک و هرآنچه که مضمون پایان یا آغاز سال دارد برای مجله خود ارسال کنند.


۱۳۹۲ بهمن ۲۸, دوشنبه

اقلیت نهم منتشر شد

شماره نهم از دوماهنامه اقلیت (دی و بهمن 92) منتشر شد


در این شماره می‌خوانید:

سرمقاله: باید بفهمی چقدر سخت است؛ عیسی مرد!
در رثای عیسی چاخمارلی

پرونده ویژه: تجاوز
بررسی مساله تجاوز جنسی در جامعه اقلیت‌های جنسی

به همراه 
مقالات:
دیگر خجالت نمی‌کشم
مازیار
کلیشه تجاوز
صد‌را اعتماد‌ی
کودک‌آزاری، همجنسگرایی و آنچه که در جامعه ایران اتفاق می‌افتد
سعید‌ پ
چه بی‌رحمانه حریم تن را شکستند
هود‌اد‌
لطفا به ما تجاوز کنید!
لیلی
گفتگوها:
تنِ خالی، گفتگو با سارا
یاسمن
سکوتم از رضایت نیست، گفتگو با مانی
محمد
و خاطراتی از:
لیلی، احمد‌رضا، الیاس
و
داستان بلند «فرار بزرگ»
شروین
گفتگو با نویسند‌ه د‌استان
یاسمن
فراری از خود‌
نقد‌ د‌استان فرار بزرگ
آرش سعد‌ی

در این شماره همچنین می‌خوانید: 
معرفی ترانه: بهشت
موزیک ویدیو جدید گوگوش درباره همجنسگرایی

به همراه
فرهنگسرای اقلیت
کلوپ ِ قلم اقلیت

 دفتر مقالات 
مجمع نویسندگان اقلیت

دفتر ترجمه
مجمع مترجمان اقلیت

یادداشت مهمان
مقالات ارسالی به اقلیت

و بازتاب
بازتاب ِ نظرات، انتقادات و پیشنهادهای خوانندگان

دانلود کنید

mediafire -6.6 MB

۱۳۹۲ بهمن ۲۵, جمعه

گروه موسیقی کویین

فرهنگسرای اقلیت (شماره ششم، تیر و مرداد 92)


وقتی صحبت از موسیقی راک می‌شود اسم گروه کویین و خواننده این گروه فردی مرکوری یکی از نام‌های پرطرفدار و محبوب است. فردی مرکوری با نام اصلی فرخ بلسارا در روز 5 سپتامبر سال 1946 از خانواده‌ای زرتشتی در زنگبار متولد شد. فردی از دوران کودکی به هنر و به خصوص موسیقی علاقه داشت و کلاس‌های پیانو را با جدیت دنبال میکرد. خانواده فردی مرکوری در سال 1964 به بریتانیا رفتند و فردی در کالج وست‌تایم سرگرم فراگیری هنر شد و دیپلم طراحی گرافیک خود را دریافت کرد. در سال 1970 فردی مرکوری به همراه گیتاریست برایان می و 2 نفر دیگر گروه کویین را تشکیل دادند. گروه کویین طی سال‌های بعد موفقیت‌های بسیار چشمگیری کسب کرد و تبدیل به یکی از پرفروش‌ترین گروه‌های موسیقی کل تاریخ شد! از آهنگ‌های محبوب و پرفروش این گروه میتوان به Bohemian Rhapsody و We Are the Champions و We Will Rock You اشاره کرد. آهنگ‌هایی با ساختارهای منحصر به فرد و صدای قدرتمند و زیبای فردی مرکوری باعث شد این گروه میلیون‌ها طرفدار در جهان به دست بیاورد و بیش از 200 میلیون نسخه از آلبوم‌های این گروه در سراسر جهان به فروش رفت و این گروه را به یک گروه افسانه‌ای تبدیل کرد و فردی مرکوری را نیز به عنوان یکی از بزرگ‌ترین ستاره‌های راک تاریخ تبدیل کرد. فردی مرکوری معمولا در مورد زندگی شخصی خود با رسانه‌ها صحبت نمی‌کرد ولی در بعضی مصاحبه‌ها فردی مرکوری اعلام کرده بود که دوجنسگرا است. البته بعدها اطرافیان و نزدیکان او گفتند که در واقع فردی مرکوری همجنسگرا بوده. فردی مرکوری حدود 20 سال با گروه کویین شگفتی ساز شد و 15 آلبوم را روانه بازار کرد. اجراهای فردی مرکوری بسیار قدرتمند و تحسین‌برانگیز بود و همینطور قدرت صدای خارق العاده و همینطور صدای منحصر به فرد او روز به روز در بین تمام طرفداران موسیقی و مخصوصا موسیقی راک محبوب‌تر و پرطرفدارتر شد و به بسیاری از خوانندگان بعد از خود در سبک راک و پاپ تاثیر بسیار زیادی گذاشت . فردی مرکوری در سال 1987 بعد از انجام آزمایش خون متوجه شد که به ویروس HIV مبتلا شده ولی این مسئله رو از همه پنهان کرد و به رسانه‌ها اعلام کرد که هیچ بیماری و مشکلی ندارد و با اینکه کسی از بیماری فردی مرکوری اطلاع نداشت او در طی 4 سال بعد 2 آلبوم دیگر با نام‌های (معجزه) و (کنایه) را منتشر کرد و در آهنگی به نام (نمایش باید ادامه پیدا کند) به صورت غیر مستقیم به بیماری خود اشاره کرد. این آهنگ فوق‌العاده زیبا به عنوان آخرین تک آهنگ گروه کویین منتشر شد و 6 هفته بعد از انتشار این آهنگ فردی مرکوری از دنیا رفت. در روز 23 نوامبر سال 1991 فردی مرکوری پیامی منتشر کرد و به مردم و طرفدارانش گفت که به بیماری ایدز مبتلا شده و درست فردای همان روز در سن 45 سالگی به علت ذات‌الریه ناشی از بیماری ایدز در لندن چشم از جهان فرو بست. ولی مرگ نتوانست رویاهای پر از صلح و دوستی فردی مرکوری برای جهان را نابود کند و هنوز هم بعد از گذشت بیش از 20 سال از مرگ فردی مرکوری آهنگ‌های گروه کویین و فردی مرکوری در بین تمام نسل‌ها طرفداران بسیاری دارد.
باران


زهیر، مجموعه شعر از ریحانه محمد‌ی

فرهنگسرای اقلیت (شماره ششم، تیر و مرداد 92)


« زهیر» مجموعه شعری است نوشته ریحانه محمدی  که انتشارات گیلگمیشان آن را چاپ کرده است.
بخشی از مقدمه کتاب:
ریحانه محمدی متولد سوم شهریور 1370 هستم
بزرگ شده در خانواده ی 3 نفره
تک فرزند
نوشتن را از دوران راهنمایی به طور فوق‌العاده مبتدی شروع کردم. 
خط مشی نوشته‌هام نثر و هجو تاثیر گرفته از صادق هدایت ، کافکا و بسیاری از نویسندگانی دیگر...
از سال 85 به هویت همجنسگرایانه خودم پی بردم
و نوشته‌هام اکثرا مضمون سیاسی/ اجتماعی/ عاشقانه دارند.
نوشته‌های این کتاب از زندگی واقعی من تاثیر گرفته، از تمام لحظات خوب و بد من
زنان زندگی من بسیار بودند
با روابط پیچیده
و تمام این نوشته‌ها با سرازیر شدن احساس به کسی و چیزی که سال‌هاست گوشه‌ای از ذهنم و زندگیم را اشغال کرده و در تمامی لحظات من بوده نوشته شده است.»
این مجموعه شعر خواندنی را میتوانید از سایت انتشارات گیلگمیشان تهیه کنید.

۱۳۹۲ بهمن ۲۴, پنجشنبه

کوششی برای پرده‌برداری از درهای ظاهرا بسته؛ نقد و بررسی داستان "قهوه‌خانه" نوشته خشایار خسته

فرهنگسرای اقلیت (شماره ششم، تیر و مرداد 92)


قسمت اول، فرم:
با یک داستان تقریبا کوتاه مواجهیم که اندکی بیش از بیست صفحه است و با دو عکس از قهوه‌خانه‌ای شروع می‌شود. ده قسمت دارد با یک صفحه مطلب آغازین از حمید پرنیان که به درآمدی می‌ماند اگرچه چنین عنوانی ندارد.
داستان از زبان راوی که خودش نقشی محوری در ماجرا دارد بیان می‌شود. اگرچه کمتر تصویری از او بدست داده می‌شود. یعنی جز با تخیل نمی‌توان چهره‌ای از او در ذهن ساخت. بله؛ می‌گوید که خوشکل نیست (در قیاس با دیگری) یا بوها برایش خیلی مهمند و. . . ولی چیزی بیش از اینها نداری که بتوانی خطوط رخسارش را بخوانی. راوی در همان ابتدای قسمت اول هم می‌گوید: "تا اندازه‌ای باید توضیح بدهم. تا اندازه‌ای که بتوانی بفهمی. مثلا بتوانی تصویری برای خودت داشته باشی." البته با همه‌ی توضیحات داستان ما می‌توانیم کمی بفهمیم. روایت راوی ازین لحاظ موفق است.
اما به خاطر همین که راوی تنها آنقدر توضیح می‌دهد که تا اندازه‌ای، کمی، بتوانی بفهمی، کل فضای داستان تا حدودی مبهم است. درست مثل نقاشی‌های قهوه‌خانه‌ای که پرسپکتیو ندارد و تا سمبل‌ها را نشناسی نمی‌فهمیشان. پس اگر بخواهی از داستانِ داستان سر در بیاوری باید دوباره بخوانی‌اش. ارزشش را دارد.
داستان دیالوگ کم دارد. این هم به خاطر سایه‌ی سنگین راوی است. اما همان چند دیالوگ مختصر هم خوب از کار در آمده. تصاویر زیبایی می‌دهد و داستان را متحرک میکند.
صراحت لهجه‌ی راویِ داستان هم قابل توجه است. یعنی اگرچه از واژه‌های ممنوعه استفاده میکند اما فاصله‌اش با آنچه ابتذال می‌نامند کاملا محفوظ است.
از طرف دیگر صرف‌نظر از ابهامی که کل روایت را دربردارد و هم می‌تواند نقطه‌ی قوت باشد و هم به عکس، (که این دیگر بسته به نظر خواننده است) زبان روایت از گونه‌ای شاعرانگی برخوردار است که زهر تلخی داستان را می‌گیرد. تشبیهات، تصاویر، توضیحات و فضاسازی‌ها دلنشین و تازه‌اند. مثلا آنجا که از اروتیک بودن لباس کُشتی می‌گوید یا تصویری که از ادکلون زدن بدست می‌دهد: ". . . خم شد و برای من کاری انجام داد. . . حالت اروتیک هم داشت. . ." یا "قلیان وسیله‌ای به شدت اروتیک و خاص است. . . این کاره‌ها آخرین دور لوله‌ی قلیان را از گردن قلیان باز می‌کنند. . ." اینها نقاط قوت کارند. روان‌کننده‌های روایتند که خود چیزی را روایت می‌کنند که هم مستقلند از باقی داستان و هم در عین حال در میان آن جای دارند.
ولی جالب‌تر این است که علاوه بر این داستان از نویسنده چیز دیگری هم خوانده باشید. من برای شناخت بیشتر یک مجموعه‌ی شعر هم از خشایار خوانده‌ام. [1]برایم عجیب بود که داستان قهوه‌خانه به مراتب شاعرانه‌تر و زیباتر و هنری‌تر از شعر‌ها بود. به عبارت دیگر، تمام شعر‌های مجموعه بجز یکی(آنکه عنوانش "بزن نوبت توست") بیشتر از آنکه شعر باشد، روایتند. داستانند. داستان‌هایی که به پای قهوه‌خانه ابدا نمی‌رسند و نتوانسته‌اند شعر هم بشوند.
این اشاره برای چه بود؟ خشایار در مصاحبه‌ای [2] که با او شده اینطور می‌گوید: "تولید این نوشته‌ها تنها کاریست که من تا امروز توانسته‌ام برای خودم انجام بدهم و این تولید شاید در مرحله‌ی اول نه برای ارائه، که فقط از روی ناچاری بوده است. تنها کاری که آدم بی‌پناه از دستش برمی‌آید، فریاد زدن است. فریاد زدن آرامم می‌کند. کاری می‌کند که از دایره‌ی سلامت روانی بیرون نیافتم. "
من خودم هم همینطورم. در واقع فکر می‌کنم اگر کسی از سر تفنن یا بازی با کلمات یا بخت‌آزمایی یا برای ارائه بنویسد، چرت نوشته. هنر وقتی شکل می‌گیرد که نتوانی از پس نگفتن یا انجام ندادنش برآیی. خلاصه اینکه باید حرف داشته باشی. خشایار چیزی بیش از حرف دارد. چیزی متراکم و منبسط و در معرض فوران. او درد دارد. دردی که محصول جور خاصی بودن، جور خاصی زیستن و تجربه‌ی چیز‌های خاصی است که به کمتر کسی می‌شود گفت.
اما درد یا حرفِ تنها، هنر آفرین نیست. در واقع آنچه هنر را از روزمره‌گی‌ها، پند‌ها، تکراری‌ها و چیز‌هایی ازین دست متمایز می‌کند، چیزی جز فرم نیست. فرم-قالب-ساختار-شکل-نحوه‌ی بیان. خشایار در قهوه‌خانه به یک فرم خوب و متناسب رسیده که می‌تواند شروعی برای بیان‌های بهتر و هنرمندانه‌تر باشد.
من خشایار را می‌فهمم. تنها کاری که ما بی‌پناهان از دستمان برمی‌آید، فریاد زدن است. خوب؛ حالا که اینطور است چه بهتر که فریادمان را در فرمی هنرمندانه بزنیم. تردید ندارم که تقلا برای ارائه‌ی فریاد در فرم هنری، خودش می‌تواند دردناک باشد. کار دشواری است و دقیقا به همین خاطر است که هنرمند از دو دسته متمایز می‌شود: الف-آنهایی که حرفی و دردی ندارند و فقط با فرمها ور می‌روند. ب-آنهایی که درد و حرفشان هست و قادر به بیانش در قالبی هنرمندانه نیستند.
برگردیم به متن. به عبارتی می‌شود گفت هیچکدام از شخصیت‌های داستان، نقطه‌ی ثقلِ روایت نیستند. بلکه همه چیز روی مفهوم-تصویر قهوه‌خانه سوار است. توضیحات راوی برای نمایاندن این زمینه‌ی محوری کارگشا بوده است. البته قهوه‌خانه‌ای که در داستان از آن سخن می‌رود قهوه‌خانه‌ای ویژه است. گمان نمی‌کنم همه‌ی قهوه‌خانه‌ها اینطور باشند یا بوده باشند. خاص بودن این قهوه‌خانه به خاطر مشتریان دائمی آن است:کبه‌ها. "کبه آدم مخصوصی است. . . قوی و خلافکار. . ." این نقل قول و تک تصویر را داشته باشید تا در قسمت دوم متن باز به آن بپردازیم.
اما در داستان یک چیزهایی هم هست که توی ذوق می‌زند: یک عباس هست که کبه است. راوی اول گمان گی بودن درباره‌اش می‌برد. بخاطر زیبایی خیره‌کننده‌اش. اما بعد می‌فهمد که اینطور نبوده. این عباس یک خواهر هم دارد زینب نام که دکتر روانشناس است و باز معلوم می‌شود که لزبین است. یک پدرام هست که خیلی خوشکل است و بعدا می‌فهمیم که ترنس است و . . .
اینها توی ذوق می‌زند. اینکه فقر، عباس را اینطور کرده. اینکه ثروت، دیگری را طور دیگری. نمی‌خواهم بگویم اینطور‌ها نیست. نمی‌خواهم بگویم که عوامل محیطی، فرهنگ، اتفاقات کودکی و چه و چه تاثیری در گرایش‌های جنسی ندارند اما اینکه ما در یک داستان مختصرِ بیست صفحه‌ای، طوری شخصیت‌ها را بچینیم و طوری روایت کنیم که خیلی ساده و رو، گرایش‌های جنسی هر شخصیت را تقلیل بدهیم به یک یا دو علت، قدری تصنعی به نظر می‌رسد. البته شاید واقعا هم اینطور باشد. یعنی داستان بر مبنای واقعیت باشد (که احتمالش هم هست) اما حتی در این صورت هم نحوه‌ی روایت باید طوری می‌بود که اینقدر بی‌پیچیدگی و سرراست و در عین حال باورناپذیر به چشم نیاید. اختصار و ایجازِ داستان، اینجا قدری در واقع‌نمایی اخلال کرده است.
و اما داستان، ناگهان تمام می‌شود. مثل نامه‌ای که ناتمام مانده یا کتابی که آخرش افتاده. اما این به عبارتی قوت داستان هم هست. تقریبا گفتنی‌ها گفته شده. تفصیل بیشتر می‌توانست داستان را خراب کند. مگر آنکه نویسنده می‌خواست رمانی بنویسد و در ادامه گره‌ها و ابهامات بیشتری را باز کند و در عین حال دراندازد. این کار نشده. ایرادی هم ندارد. ما در آخر می‌فهمیم که راوی، اینها را برای دوستی نوشته و حالا می‌رود سرِ قراری که عاشقانه نیست. البته برای عشقی هست. اما تسویه حسابی است بین کبه‌ها و ممکن است راوی هم در جریان آن کشته شود.
اما خبر خوب اینست که خشایار هنوز زنده است!

قسمت دوم، محتوا
توجهم به ارتباط بین قهوه‌خانه و مفاهیمی که در ادامه می‌گویم از مطلب حمید پرنیان جلب شد. آنجا که می‌گوید: ". . . بنابرین زن و جود ندارد. مردها باید تقسیم شوند به مرد و زن تا بتوانند یکدیگر را تعریف کنند. . . داستان قهوه‌خانه چگونگی روی دادن این رخداد را توضیح می‌دهد. . . قهوه‌خانه دنیایی زیر زمینی است. یعنی می‌تواند از ساختارهای قانونی و فرهنگی رسمی جامعه پیروی نکند. پس همجنس‌گرایی آنجا رشد می‌کند. "در قسمت دوم داستان هم می‌خوانیم که راوی با دوستش از امردخانه‌های دوره‌ی صفویه صحبت می‌کند یا در قسمت ششم می‌گوید: ". . . نمی‌دانم تا حالا مردانگی شدید را حس کرده‌اید یا نه. در مردانگی شدید زن از مرد بوجود می‌آید. زنانگی را تنها مردانگی می‌تواند بوجود بیاورد." تصویر کبه را هم که در ذهن دارید: "کبه آدم مخصوصی است. قوی و خلافکار." پس تصویر ما از قهوه‌خانه که از قضا بزرگتر و گرداننده‌اش هم پهلوان سابق است، از طرفی و تصویر یک محیط کاملا مردانه و تقابل و تعامل مردان با هم مرا در تونل تاریک تاریخ انداخت.
طنز قضیه اینجاست که تقریبا در هیچ قهوه‌خانه‌ای در ایران قهوه‌ای در کار نیست. آنچه هست قلیان است و چای. نکته‌ی دوم این است که ظاهرا قدمت قهوه‌خانه دویست سالی بیشتر نیست. (قدمت کشت چای در ایران هم همین حدودهاست.) یعنی مربوط به قاجار است. احتمالا به تقلید و در نتیجه‌ی ارتباط با کشور همسایه: عثمانی. عثمانی‌ها هم قهوه‌خانه را به ظن قریب به یقین از اروپا گرفته‌اند که باید تقلیدی باشد از بار‌ها و کافه‌های آنجا. اینچنین باشگاه‌هایی در پی گسترش شهر‌ها و رونق کسب و کار و تجارت و ایجاد طبقه‌ی متوسط و فراغ بال و اوقات فراغتی که این طبقه داشت پیدا شد و محلی برای تبادل نظر در عین استراحت و لذت بود. بدلِ چنین اماکنی ابتدا به عثمانی که تا اروپای مرکزی گسترده بود و بعد رفته‌رفته به ایران آمد. البته منطبق شده با فرهنگ و شرایط. به عبارت رایج این روزها "بومی شده". اسمش اما در ایران چای‌خانه نشد. حالا چرا؟ نمیدانم. ترک‌ها اما معروفند به علاقه به قهوه. قهوه‌شان هم که مشهور است.
با این اوصاف آیا رد قهوه‌خانه در تاریخ نهایتا به قاجاریه می‌رسد و داستان تمام است؟[3] به نظر من نه. من به سویه‌ی دیگر ماجرا نظر دارم. به آنجاهایی که زن حضور ندارد. به آنجاهایی که مردها باید یا شاید تقسیم شوند به مرد و زن. من به مردانگی شدید و مفرط نظر دارم.
حالا اگر به این محیط‌های کاملا مردانه این نگاه غلط و تاسف‌بارِ تاریخی را هم بیفزایید که زن اساسا موجودی است ناقص، ناقص‌العقل، ساحره، فریبکار، بی‌وفا، محل حلول شیطان و این قسم صفات ناصواب و بی‌راه، بعلاوه‌ی حذف عنصر زن از اجتماع (حتی المقدور) و محصور کردنش در خانه به شستن و رفتن و بچه‌داری، آنگاه چه خواهیم داشت؟
محیط‌های کاملا مردانه و توصیه به چنین محیطی دستِ‌کم از زمانی که تاریخ هست، وجود داشته است.[4] در اینجا مجالی برای طرح مباحث تاریخی نیست. فقط برای ایضاح مطلب اشاره‌هایی می‌کنم و نشانه‌هایی می‌دهم تا خواننده‌ی مشتاق خود به جستجو برود:
ارتباط قهوه‌خانه و زورخانه انکارنشدنی است. هر دوی این محیط‌ها مردانه‌اند.(لباس اروتیک کشتی و پوشش نیم عریان باستانی‌کاران را به یاد داشته باشید) از پهلوانان زورخانه و کشتی می‌رسیم به عیاران که وجه بدش هم طراری است.(یادمان باشد که کبه وجه بد پهلوان بود.) عیاران را نام‌های گونگونی است: جوانمرد، لوطی، اهل فتوت، قلندر و حتی گاهی درویش هم گونه‌ای عیار به حساب می‌آید. حالا ارتباط ظریف و شکننده‌ی این مفاهیم را با عارفان و صوفیان در نظر بگیرید.(یادمان باشد که سلسله‌ی صفویه در کجا ریشه دارند.) از اینجا تقریبا مسیر آشکار‌تر است. در زمان سلسله‌ی صفویه در ایران امردخانه داریم.[5] ایران در عصر صفوی رونق می‌گیرد. کاروانسرا، مسافرخانه و خانقاه فراوان ساخته می‌شود. خانقاه در طول تاریخ علاوه بر اینکه خلوتگاه صوفیان و عارفان و درویش‌ها است نقش محلی برای استراحت مسافران را هم دارد. وقتی صحبت از خانقاه و عارفان است لاجرم سخن از شاهد و شاهدبازی و رقص و سماع و وجد هم خواهد رفت.[6]
به نظر من نویسنده‌ی قهوه‌خانه با ذکاوت و ظرافت، با گذاشتن نام قهوه‌خانه، امردخانه، کبه و توصیفش، آن درِ قدیمی که دو کلون دارد اما هر دو برای مردان است، لباس اروتیک کشتی، پهلوان و. . . کنار هم، خواسته است آگاهانه خواننده را متوجه قدمت همجنس‌گرایی و ریشه‌هایش در ایران بکند. دست کم در مورد من و حالا در مورد توی خواننده که موفق شده است.
اما باید قضیه را از آن سو هم نگریست. من با نظر حمید پرنیان مخالفم که هر جا زن نیست مردها لاجرم مجبورند که به زن و مرد تقسیم شوند تا یکدیگر را تعریف کنند. یا آنجا که می‌گوید قهوه‌خانه دنیایی زیرزمینی است و. . .
کجای قهوه‌خانه زیر زمینی است؟ اگر صحبت از مناسبات پنهانی است و نقض ساختارهای قانونی و فرهنگی رسمی جامعه، باید پرسید انصافا کجا را سراغ دارید که این ساختارها آنچنان که فرهنگ و قانون رسمی جامعه می‌خواهد و می‌گوید اجرا شود؟ ادارات؟ مدارس؟ دانشگاه‌ها؟ کارخانه‌ها؟ سربازخانه‌ها؟ اگر کسی تجربه‌ی مسجدی بودن داشته باشد می‌داند که چه می‌گویم!
من حتی با این سخن خشایار هم چندان همدل نیستم که در مردانگی شدید زن از مرد به‌وجود می‌آید. البته زن و مرد بودن، چیستی‌شان، حد و حدودشان، وظایف و نقش‌شان و. . . در نسبت با هم و در یک زمینه‌ی فرهنگی-اجتماعی-اقتصادی-جغرافیایی تعریف می‌شود. اما این الزاما به معنای تقابل این دو نیست. دستِ‌کم امروز اینطور نیست. مفاهیم مرد و زن و جنسیت و گرایش‌های جنسی و . . . مفاهیمی فرایندی، سیال و در رفت‌وآمدند و نه چیزی شبیه یک تکه سنگ که قرار نیست حالا حالا‌ها تغییری کند.[7] زن و مرد مفاهیمی ثابت نیستند. بلکه به نظر می‌رسد زنانگی و مردانگی هر دو شامل یک طیف گسترده‌اند. رابطه‌ی این مفاهیم، تعامل است نه تقابل.
این توضیح هم ضروری است که ربط قهوه‌خانه به زورخانه و از آنجا کشاندنش تا خانقاه ابدا به این معنا نیست که پس هر پهلوانی یا هر عارفی چه و چه. هرگز! این نکته همان‌قدر آشکار است که عکس قضیه یعنی اینکه بگوییم چون فلانی عارف بوده پس هر جا از شاهد سخن گفته منظورش خداست! این هم همان‌قدر خبط بزرگی است. . .
نکات دیگری هم در رابطه با محتوا (ربط و ثیق محتوا و فرم و. . .) بود و می‌شد گفت اما به نظرم تا همینجا کفایت می‌کند.
سخن آخرم را بگویم و تمام: باز هم حسرت به دلم ماند که یک داستان خوب درباره‌ی همجنس‌گرایی در این مملکت بخوانم که از خوشی‌ها هم گفته باشد. واقعا آیا اینچنین است که همه‌ی ما همجنس‌گراها اینقدر در ناکامی و تلخی و سختی هستیم؟ به‌راستی آیا پای شاهد خوشبختی در میانه نیست؟ گمان نمی‌کنم! و چشم به راه یک داستان شیرین می‌مانم.

مزدک زندیک

[1]درست گفتم؟ حرف‌های ما همیشه اینطور بوده/ مجموعه شعر/ خشایار خسته/ نشر افرا/ 1388
[2]پاره شدن نخ تسبیح چطوری است؟/ مصاحبه‌ی رادیو زمانه با خشایار خسته/ 17 شهریور 1389
[3]نگاه کنید به: امیر ارسلان نامدار اثر طبع میرزا محمد علی نقیب الملک. این اثر مربوط به عصر ناصری است و قسمت عمده‌ی داستان در قهوه‌خانه می‌گذرد. قهوه‌خانه‌ای که در آن تنها چیزی که نیست قهوه است! در واقع قهوه‌خانه همان بارِ اروپا است که در آن مشروب می‌نوشند. اما نکته‌ی مهم‌تر آن است پیشخدمت آنجا پسر است. یعنی همان امیر ارسلان که نویسنده هرچه در توان داشته گذاشته تا تصویر پسری برومند و بغایت زیبا ازو بدست دهد. اگر چه درین اثر اشاره‌ای به شاهد و شاهدبازی نیست اما نویسنده بارها از زبان پسر زیبا و یوسف‌وش به مخاطب سمج میگوید فلانی اگر عاشق من شده‌ای. . . اگر دوستم داری. . . اگر خوشت می‌آید با من حرف بزنی. . . اگر. . . به عبارت دیگر اسم شاهدبازی در میان نیست اما رسمش چرا!
بد نیست بدانید که نقیب‌الملک رئیس صنف سخنوران و درویشان خاکسار و نقالان بود و اداره‌ی نقابت را در دربار سرپرستی می‌کرد. در روزهای سلام و عیدهای رسمی خطبه می‌خواند و دادن اجازه به نقالان و معرکه گیران و سخنوران و اعطای مقامات سلوک (ابدال-مفرد-قضاب-درویش اختیار-علمدار-دست نقیب) با او بود.
همچنین محل توجه بسیار است که در جریان داستان، از اقسام اصطلاحات جوانمردان و عیاران و طراران و پهلوانان سخن می‌رود.(برگرفته از متن پی دی اف به کوشش بهروز برادران نویری )
[4]شاهد بازی در ادبیات فارسی/ دکتر سیروس شمیسا/ متن پی دی اف/ سایت کتابناک/1381
نویسنده به هیچ وجه سرِ سازگاری با همجنس‌گرایی ندارد و بارها آن را عملی زشت و منحرفانه و. . . می‌خواند. اما اثر اگرچه گاهی دچار اطناب و نقل قول‌های طولانی می‌شود برای آشنایی با گوشه‌هایی پنهان داشته شده از تاریخ ایران مفید است و منحصر به فرد. ارتباطی که نویسنده بین عشق افلاطونی و رواج همجنس‌گرایی در یونان و عرفان و ادبیات ایران برقرار می‌کند تامل‌برانگیز و جالب است. همچنین اشاره به ناپسند نبودن شاهد‌بازی از زمان غزنویان تا قاجار و ارائه‌ی شواهد فراوان از شعر شاعران خراسانی گرفته تا ایرج میرزا.
البته خواننده‌ی این کتاب باید آنقدر نکته‌سنج و اهل مطالعه باشد تا ضمن فراگیری نکات و اشارات درست این کتاب، نواقص و خطاهایش را با دقت و بررسی دریابد و تصحیح کند.
برای تصحیح و تعدیل نظر دکتر شمیسا که قائل است ارتباط ایرانیان و ترک‌نژادان (اقوام کوچ‌نشین شرق و شمال شرقی ایران قدیم-اقوام حوالی فرارودان-هیاتله-هون‌ها) پس از اسلام برقرار شده و در نتیجه همجنس‌گرایی یا شاهد‌بازی با ایشان آمده و پیش از آن در ایران وجود نداشته نگاه کنید به: تاریخ سیاسی ایران از شاهنشاهی هخامنشی تا کنون/ جین رالف گارثویت/ ترجمه غلامرضا علی بابایی/ نشر اختران
همچنین برای تصحیح و تعدیل نظر دکتر شمیسا درباره‌ی شاهدبازی عرفا و دریافت اطلاعات بیشتر نگاه کنید به: مقاله‌ی شاهد بازی احمد غزالی/ نصرالله پورجوادی/ کتاب عقل و الهام در اسلام/ جلد دوم/ انتشارات حکمت
همچنین نگاه کنید به: کشاکش‌های مانوی-مزدکی در ایران عهد ساسانی/ ملیحه کرباسیان و محمد کریمی اصل زنجانی/ نشر اختران
در همین کتاب می‌خوانیم: کیش مانی: برگزیدگان باید به سه مُهر وفادار باشند: مُهر دهان، مُهر دست و مُهر دل. . . و مُهر دل خودداری از ازدواج به‌ویژه تولید مثل است. . .
واضح است که نهی از ازدواج، از آنجا که برای همه میسر نیست، از جای دیگر سر برون خواهد کرد.
[5]شاهد بازی در ادبیات فارسی
[6]پیشین. به این نکته هم باید توجه داشت که از دیرباز گروهی از همجنس‌گرایان برای فرار همزمان از ازدواج و سرزنش عذوبت و تن ندادن به آنچه نمی‌خواهند، به دیرها، صومعه‌ها، کلیساها و خانقاه‌ها می‌رفتند و راهب و عابد و کشیش و صوفی می‌شدند.
[7]برای بحثی مفصل درباره‌ی نسبیت، سیالیت و فرایندی-فرهنگی-تعاملی بودن مفهومِ "من" -تا چه رسد به مرد و زن- نگاه کنید به: پارادایم‌شناسی علوم انسانی/ برایان فی/ ترجمه مرتضی مردی‌ها/ پژوهشکده مطالعات راهبردی. این کتاب با ترجمه خشایار دیهیمی و با عنوان متفاوت فلسفه امروزین علوم اجتماعی هم چاپ شده است.


۱۳۹۲ بهمن ۲۲, سه‌شنبه

روزی برای ما

پرونده ویژه: جمعه سیاه (شماره ششم، تیر و مرداد 92)
د‌ید‌گاه شخصی نویسند‌ه پیرامون اهمیت وجود روزی به نام روز ملی همجنسگرایان


انسان‌ها برای بزرگداشت یاد افراد و یا وقایع مهم کارهای مختلفی انجام می‌دهند، از جمله ممکن است روزی را در تقویم به نام آن فرد و یا واقعه ثبت کنند، مانند روزی که نفت در ایران ملی شد.  چهار سال پیش جمعی از همجنسگرایان تصمیم گرفتند روز اول مرداد که مصادف با اولین جمعه مرداد بود را به عنوان روز ملی همجنسگرایان جشن بگیرند. اینکه هدف این جمع از چنین تصمیمی چه بود برای من مشخص نیست، اما این حرکت گرچه از سوی بسیاری مورد استقبال قرار گرفت، دلیلی شد برای بروز اختلاف بین افراد و گروه‌های مختلف ال‌جی‌بی‌تی. حدودا دو ماهی مانده به دومین سالگرد این روز بود که درباره وجود چنین روزی اطلاع یافتم. با گروهی آشنا شدم که قصد داشت اولین جمعه مرداد را به عنوان روز ملی همجنسگرایان جشن بگیرد. به دلایل زیر از وجود چنین روزی استقبال کردم و تصمیم گرفتم با آن گروه همکاری کنم:
 اول اینکه به نظرم هر بهانه‌ای که باعث شادی در بین ال‌جی‌بی‌تی‌های اکثرا ناامید و سرخورده شود، از نظر من مثبت است. ال‌جی‌بی‌تی‌ها به دلیل مشکلات مضاعفی که نسبت به دیگران دارند اکثرا غمگین و انزاواطلب می‌شوند. امیدشان به برخورداری از یک زندگی خوب پایین است و به قول معروف دل خوشی از زندگی ندارند. بنابراین یکی از اهداف ما باید تولید شادی در بین خودمان باشد. به نظر من همین که حتی چند ساعتی لبخندی بر چهره‌های بچه‌ها نقش ببندد می‌تواند یک گام مفید در بهبود کیفیت زندگی ما باشد و بنابراین کاری با اهمیت است.  
دوم، معروف شدن این روز در ایران می‌توانست کمک زیادی به رسمیت بخشیدن به وجود ال‌جی‌بی‌تی‌ها و بیرون آوردن آنها از خفا کند. یکی از کارهایی که جامعه برای حذف همجنسگرایان انجام داده اجتناب از صحبت کردن درباره آنها بوده طوری که اغلب حتی افراد جرات بر زبان آوردن واژه‌های همجنسگرایی، گی و یا لزبین را ندارند و نوعی فوبیا در برابر این کلمات وجود دارد. انتخاب روزی به عنوان روز ملی همجنسگرایان ایرانی، می‌توانست به تدریج این واژه‌ها را بر سر زبان‌ها بیندازد و در ابتدا به عادی‌سازی نام بردن از این قشر و در ادامه به پذیرفتن آنها به عنوانی بخشی از جامعه کمک بکند.
سوم، افزایش اعتماد به نفس در میان ال‌جی‌بی‌تی‌ها. با توجه به آنچه در ابتدا گفته شد و اهمیتی که نام‌گذاری یک روز در فرهنگ ما می‌تواند داشته باشد، یعنی به عنوان یک رویداد مهم، برگزیدن روزی به عنوان روز ملی همجنسگرایان می‌تواند باعث افزایش اعتماد به نفس در بین افراد ال‌جی‌بی‌تی شود.
چهارم اینکه چنین روزی میتوانست به عنوان نمادی باشد برای ایجاد اتحاد بین ال‌جی‌بی‌تی‌ها. اتحادی که می‌توانست برای فعالیت‌های مختلفی مورد استفاده قرار بگیرد. زندگی زیرزمینی باعث شده افراد به راحتی با هم ارتباط برقرار نکنند و امکان همکاری در بین ال‌جی‌بی‌تی‌ها برای ارتقا سطح زندگی یکدیگر کم است. بعضی کارها برای تسهیل این ارتباط انجام شده، از جمله استفاده از اینترنت و یا مشخص کردن مکان‌هایی در سطح شهر برای دور هم جمع شدن. اما نه فضاهای مجازی و نه مکان‌های پراکنده در شهر که هر چند وقت یک بار به دلیل شناسایی شدن باید تغییر کنند، هیچ کدام نمی توانند به عنوان نمادی برای اتحاد باشند. مشخص کردن یک روز مشخص برای ال‌جی‌بی‌تی‌های ایرانی می‌تواند همچون پرچمی باشد که بتوانند زیر آن جمع شوند و به هدف‌گذاری و حرکت به سوی یک زندگی بهتر بپردازند. به وجود آمدن چنین اتحادی و سپس سازمان‌دهی فعالیتهای مختلفی با هدف کمک به ادامه تحصیل، شغل‌یابی، حمایت عاطفی، فرهنگ‌سازی در جامعه، فعالیت‌های هنری و غیره از جمله دلایل اصلی من برای تمایل به بزرگداشت روزی به عنوان روز ملی همجنسگرایان ایرانی بود. 
پس از آنکه شروع به همکاری با گروه موافق اولین جمعه مرداد به عنوان روز ملی نمودم، متوجه شدم که برخی از بچه‌ها اعتراضاتی نسبت به شیوه انتخاب این روز دارند. به عنوان مثال گروهی بود که اول مرداد را به عنوان روز ملی می‌شناختند و یا گروه‌های دیگری که اصلا روزهای دیگری مد نظرشان بود. نهایتا چنین اختلاف‌هایی باعث شدند که برخی از فعالینی که در گروه اولین جمعه مرداد کار می‌کردند دلسرد شوند و انصراف بدهند. در نتیجه با یکی از بچه‌ها که تنها ادمین باقی مانده از گروه بود جلسه‌ای گذاشتیم تا راهی برای حل شدن این اختلاف‌ها پیدا کنیم. تصمیم گرفتیم که بهترین روش می‌تواند همان رای‌گیری باشد. بنابراین فعالیت‌های جاری‌مان را متوقف کردیم و با صدور اطلاعیه‌ای کمپین رای‌گیری برای انتخاب روز ملی همجنسگرایان را شروع کردیم و از همه افراد و گروه‌های مختلف درخواست کردیم که روز مورد نظر خود را پیشنهاد دهند و با یکدیگر به بحث و تبادل نظر بپردازند. رای گیری توجه زیادی را به سمت خودش جلب کرد، اما مخالفت‌هایی هم با کار رای‌گیری آغاز شد. مخالفین را می‌شد به دو گروه کلی تقسیم کرد، اول کسانی که اعتقاد داشتند رای گیری از طریق اینترنت کاراشتباهی است چرا که امکان تقلب بالاست و دوم کسانی که می‌گفتند اصلا رای گیری لازم نیست چرا که روز ملی همان اولین جمعه مرداد است و از ما دلخور شده بودند. پاسخ ما به گروه اول این بود که گرچه امکان تقلب در هر نوع رای‌گیری، از جمله رای گیری اینترنتی وجود دارد، اما با توجه به امکانات ما و مشکلات زیادی که وجود دارد تنها راهی است که از طریق آن روز ملی با مشارکت اکثریت انتخاب خواهد شد و حرف ما خطاب به گروه دوم این بود که مهم نیست روز ملی کدام روز باشد، مهم اتحادی است که حول این روز شکل بگیرد و کارهایی که به مناسبت این روز انجام شود. نهایتا یک اجماع نسبی بوجود آمد، اما برخی هم راضی نشده بودند و همچنان سرسختانه با رای‌گیری مخالفت میکردند. مشکلات مختلفی پیش می‌آمد که پیش بینی نشده بودند، اما با کمک دوستان این مشکلات حل می‌شدند. حدودا دو هفته‌ای به زمان رای‌گیری زمان مانده بود و برای روز رای‌گیری و فردای آن برنامه‌ریزی‌هایی شده بود. مثلا قرار بود بلافاصله بعد از اعلام نتایج رای‌گیری برنامه‌هایی به مناسبت روز ملی اعلام شوند تا افکار خیلی زود به سمت آن فعالیت‌ها جلب شده و تا جای ممکن از بحث‌ها و بهانه‌گیری‌های بعد از رای‌گیری جلوگیری شود و به قول معروف بتوانیم به اصل مطلب یعنی کار کردن در کنار هم برای رسیدن به اهدافی همچون شکل دادن گروه‌های مختلف آموزشی، حمایت عاطفی، سازمان‌دهی و برگزاری مراسم مختلف، فرهنگ‌سازی و غیره بپردازیم. اما ادمین وقت آن صفحه با من تماس گرفت و گفت که از طرف مدیر یکی از سازمان‌های فعال حقوق همجنسگرایان خارج از کشور خبر داده شد که اطلاعاتی به بیرون درز کرده که باعث شده فعالیت‌های ما تحت نظر باشد. با توجه به اینکه نمیخواستیم کسی در خطر بیفتد تصمیم گرفتیم کار را متوقف کنیم. متاسفانه چند روز بعد از توقف کار ما متوجه شدیم یک گروهی بدون آنکه اطلاعی از برنامه‌های ما داشته باشد، تصمیم گرفته رای گیری را در زمانی که ما اعلام کرده بودیم انجام دهد. همانطور که قابل پیش‌بینی بود کار رای‌گیری این گروه با شکست روبرو شد و نهایتا باعث دلخوری‌های بیشتری شد. 
در آستانه چهارمین سالگرد روز ملی با توجه به مشاهدات به نظر می‌رسد که طرفداران اولین جمعه مرداد به عنوان روز ملی فعال‌تر هستند و تعدادشان نسبت به سایرین بیشتر.

هود‌اد



۱۳۹۲ بهمن ۲۱, دوشنبه

روز ملی شد‌ن صنعت همیاری!؛ به هرحال باید تلاش کرد

پرونده ویژه: جمعه سیاه (شماره ششم، تیر و مرداد 92)


«روز ملی اقلیت‌های جنسی»؛ بگذریم از تمام اختلاف‌نظرهایی که بر روی تاریخ این روز و یا حتا نام‌گذاری اون هست، این روز با تمام این چالش‌هایی که در بدو تولدش به وجود آورد و البته هنوز هم تقریبا حل نشده باقی مونده، باز هم برای تمامی اقلیت‌ها روز مهمیه؛ در واقع خیلی مهم. من اینجا قصد ندارم درمورد این که تاریخ اون باید تو چه روزی باشه یا اسمش چی باشه صحبت کنم، به احترام اولین کسانی که این روز رو به نوعی ابداع کرد‌ند، من هم در موردش سکوت می‌کنم.
بگذریم، وجود یه همچین روزی تو تقویمِ نه تنها ایران، بلکه تمام کشورهای جهان کمه. روزی که مطمئنا سازمان ملل و سازمان‌های وابسته به اون که مسئول این چنین آیین‌هایی هستند باید خیلی جدی بهش بپردازند. در واقع روز ملی اقلیت‌های جنسی روزی برای یادآوری تمام خوبی‌ها و بدی‌هاییه که نسبت به این اقلیتِ واقعا تحت ستم داره انجام میگیره. برای ایجاد تغییری هرچند کوچک در رفتارها نسبت به این افراد. شاید بسیاری از دولتها و حکومتها (و در واقع اکثریت مطلق اونها) خواهان نادیده گرفتن این اقلیت و شاید در میان نبودن آنها باشن، اما چیزی رو که وجود داره نمیشه نادیده گرفت، چیزی که مسئله هم نیست، فقط یه بخش از جامعه ست که به دلیل خودفراموشی باعث درگیری فکری اونها شده. با یادآوریای اینگونه میشه زندگیای بهتر برای بدنهی اصلی جامعه و هر نوع اقلیتی تامین کنه تا آرامش و آسایشی که نیازمند رشد تمامی جوامعه به وجود بیاد.
اما از طرفی ما باید مشکلات خودمون رو در بین خودمون هم برطرف کنیم، این دیوار بلند بیاعتمادی، این گسست میان پوزیسیونهای مختلف، این جنگ شبه طبقاتی که علیه همدیگه راه انداختیم!
به هرحال ما اکنون این روز رو داریم؛ روز ملی روزیه که تمام افراد یک ملت، خارج از نوع نژاد و رنگ و طبقه باید تمام اختلافهای داخلیشون رو کنار بذارن و به همدلی و نزدیکی و رفاقت و صمیمیت با هم فکر کنن و پشت و پناه هم باشن.
تا وقتی ماها حواسمون به خودمون نباشه، هیچچیزی نمیتونه به احقاق حقوقمون کمک کنه و هرچه هم داشته باشیم از دست خواهیم داد، شاید ما خود کشوری کوچک باشیم در کشور بزرگ ایران، شاید ما جزیره‌ای متفاوت در میان این مجمعالجزایر مردمان عزیزیم که فقط دچار ناآگاهیاند. تلاش اصلی ما در این روز میتونه آگاهیبخشی باشه تا تمام این پلهای خراب شده رو تعمیر کنیم.
در واقع باید مانند یک ملت به تمام سیاست‌های خارجی و داخلی خودمون به یک نوع نگاه کنیم، ما هم نیازمند ارتباط وسیع و گسترده و البته جامع با دیگر افراد جامعه‌مون هستیم (هم تک تک و هم به عنوان یک اقلیت با کل) و هم ارتباطی موثر و دوطرفه و البته مساوی و برابر با افراد درون اقلیت. ما برای رسیدن به بیانی آزاد و به دست آوردن پشتیبانی جامعه‌ی بزرگ نیازمند این رویکرد هستیم.
به امید آن روز...


دوموزی


۱۳۹۲ بهمن ۲۰, یکشنبه

روزي براي ياد‌آوري...


پرونده ویژه: جمعه سیاه (شماره ششم، تیر و مرداد 92)


وقتي كه از ارزش‌ها و آرمان‌هاي يك جامعه سخن مي‌گوييم اهداف، مهمترين بخش آن را تشكيل مي‌دهند.
هدف‌گذاري‌هاي يك جنبش، يك حركت و يك به پا خيزي براي عدالت‌خواهي و بهبود شرايط و موقعيت اجتماعي يگ گرايش را شايد بتوان مهم‌ترين بخش يك انقلاب اثباتي دانست. هدف‌گذاري‌هايي كه هرچقدر هم مفيد، زيبا، مدون و مناسب تعيين شده باشند بيش از هر چيز براي تاثير‌گذاري نياز به حركت دارند.
جامعه‌ي دگرباش ايران سال‌هاست كه نمود يكي از اين جنبش‌هاي اثباتي را شكل داده است.جنبش‌هايي كه در فضاي اينترنت شروع شد و تا كنون نيز ادامه دارد. اين جنبش‌ها كه در قالب مقالات اينترنتي، پست‌هاي وبلاگي، دلنوشته‌ها و... در صدد اثبات افكار و ماهيت صحيح همجنسگرايي شكل گرفته‌اند با گسترش اينترنت  به صورت گسترده‌تر در شبكه‌هاي اجتماعي راه يافتند تا بيان كننده‌ي درد و حق‌خواهي كساني باشند كه علي‌رغم وجود داشتن به رسميت شناخته نشده‌اند.
هدف غالب اين جنبش‌هاي مجازي اثبات ماهيت دگرباشان به دگرجنس‌گرايان بوده است. تغيير اين نگرش كه همجنسگرايي خلاف تنوع‌طلبي جنسي است و گرايشي است طبيعي كه جز بعد سكس بعد ديگري به نام عشق دارد. جنبشي كه مسلما  تاكنون بي‌تاثير نبوده و لااقل نگاه جامعه مجازي را به اين نگرش تا حد زيادي تغيير داده است.
ولي آنچه كه جاي تامل دارد اين است كه آيا تاثيرگذاري اين حركت در جامعه‌ي حقيقي به همان اندازه كه در جامعه‌ي مجازي مشاهده شده، بوده است؟ آيا ميزان لايك يا كامنت بر يك مساله دگرباشانه مي‌تواند مرجع آماري خوبي براي سنجش طرز تفكر مردم در جامعه‌ي حقيقي بر اين گرايش باشد؟ آيا ديدگاه اين افراد در جامعه حقيقي همان‌گونه خواهد بود که در آرامش پاي كامپيوتر يا لپ تاپ خود آزادانه در حال ابراز عقيده هستند؟
پاسخگويي به اين سوالات كاملا بديهي نخواهد بود مگر آنكه ما آمار كلي نظرات مردم اعم از شهري و بومي را در دست داشته باشيم. هيچ گاه طرز تفكر عوام جامعه نسبت به همجنسگرايي به شور گذاشته نشده است كه آمار دقيق به دست ما دهد. ولي شواهد عيني ما در جامعه حقيقي و مجازي نشان داده كه تفاوت رفتاري نسبت به اين مقوله در اين دو فضا مي‌تواند متفاوت باشد كه علل آن را مي توان جبر و جو حاكم بر محيط اجتماعي دانست. اما بايد اين را پذيرفت كه ما در اينترنت زندگي نمي‌كنيم. چيزي كه ما بايد در آن وجود داشته باشم جامعه بيرون است، پس نمود عقايد در جامعه‌ي واقعي است كه تاثير‌گذار خواهد بود.
همانطور كه پيش‌تر گفته شد هر هدفي براي تاثير‌گذاري و نتيجه‌بخش بودن نياز به يك حركت دارد.حركتي كه نشانه وجود انسان‌هايي باشد كه نمود عيني تفكرات تايپ شده خود هستند و به ديدگاه مجازي خود باور دارند. يك حركت ملي كه منجر به خلق يك روز ملي خواهد شد.
تقويم، زماني يك روز را روز ملي مي‌نامد كه جنبشي ملي در آن روز يادآور حركت انساني يك نگرش ذهني باشد. نمونه‌ي چنين روزهايي را مي توان در انقلاب‌هاي سياسي و جنبش‌هاي اعتراضي مردم جامعه نسبت به حكومت و وضع حاكم مشاهده كرد. جنبش‌هايي كه به دليل گستردگي بيش از انتظار يك قشر با هدفي واحد براي تغيير، آن روز را به نام خود ثبت مي‌کنند.
توقع اين نوع ملي‌نامي شايد براي جامعه‌ي دگرباش ايران چندان به جا نباشد. چون هرچقدر هم نگرش ما تعريف شده و تاثير‌گذار و منطقي باشد بايد اين را پذيرفت كه حاكميت غالب بر كشور رسما همجنسگراستيز است و برپايي چنين جنبش‌هاي گسترده‌اي نياز به جسارت زياد، قداست قوي هدف، عزم بسيار بالا و مسلما پرداخت‌كننده‌ي هزينه ي آن است.
روز دگرباشان ايران كه اولين جمعه مرداد ماه هر سال نام‌گذاري شده است را مي‌توان روز يادآوري قلمداد كرد. روزي ارزشمند كه به يادمان بياورد هويت تنها در فضاي مجازي و پشت پست‌هاي غم‌انگيز و عاشقانه‌مان خلاصه نشده است. روزي كه به ما يادآوري كند كه در فضاي حقيقي كساني هستند كه تنها با اتحاد ما و ديدن حركت افكارمان در بطن جامعه ما را باور خواهند كرد. روز يادآوري اين حقيقت كه يك روز اين پست‌ها و كامنت‌ها بايد حركت كنند و همان طور كه در فضاي مجازي نشان‌دهنده هويت ما بودند در جامعه نيز مي‌توانند نشان داده شوند. روز ملي زماني تبريك گفتن خواهد داشت كه ما حركت افكار خود باشيم. اگرچه اين كار بسيار جسورانه و پرخطر خواهد بود ولي مسلما در درازمدت جنبه متداول‌تري در جامعه پيدا خواهد كرد. روزي كه حداقل يك دگرجنسگرا عقايد ما را خوانده باشد و دقيقه‌اي راجع به آن انديشيده باشد و روزي كه نمود عيني ماهيت حقيقي ما را ببيند. مسلما آن روز، روز ملي ما خواهد بود.
سامان د‌رخشان


۱۳۹۲ بهمن ۱۹, شنبه

روز ملی

پرونده ویژه: جمعه سیاه (شماره ششم، تیر و مرداد 92)


تفرقه، نفاق، دودستگی و بعضن قهر و آشتی‌های نا‌متعارف‌، ما حصل ایده‌ای که قرار بود اتحاد و همبستگی را بین اقلیت‌های جنسی ایران برقرار کند.
اما به راستی چرا ایده‌ای نیک و پسندیده، سرانجامی اینچنین نابهنجار و ضد‌ارزشی پیدا کرد؟
فارغ از اینکه آیا در این شرایط اصلن نیازی به داشتن روز ملی هستیم یا خیر‌، با فرض نگاه کردن به جنبه‌های مثبت انتخاب این روز، بهترین و عاقلانه‌ترین گزینه این خواهد بود که حداقل انسان تقویم یک سال از عمر را ورق بزند و به صورت معقولانه و با دلیل مناسب، روزی را انتخاب کند که قرار است بشود نماد تمام فرهنگ، اعتقاد، احساس و هویتش. چهار سال پیش، نزدیک‌های مرداد، از طرف معدودی از وبلاگ‌ها بحثی مطرح شد به نام انتخاب روز ملی اقلیت‌های جنسی که البته این روز از پیش انتخاب شده بود و تنها تبلیغاتش بین بچه‌های اینترنتی ترویج پیدا کرد. چند تا از دوستان با کاری نسنجیده، موجی را که میرفت تا با یک همه‌پرسی حداقل اینترنتی به عنوان یک موج هدفمند و پیونددهنده‌ی هم‌احساسی‌های ایران قلمداد شود، به یک حرکت خودخواهانه و یک جانبه تبدیل کردند.
انتخاب کورکورانه و از پیش‌تعیین‌شده‌ی مرداد ماه به عنوان روز ملی، چیزی بود که میان بسیاری از دگرباشان اختلاف و بحث به وجود آورد. موافق و مخالف پیدا کرد و آخر هم بدون هیچ نتیجه‌ای رها شد. با کمی کنکاش در موارد پیش امده براحتی می‌شود فهمید بزرگترین علت بی‌نتیجه ماندن بحث، خودخواهی اندک اشخاصی بود که کلیت این بحث را براه انداخته بودند. 
یکی از وسیع‌ترین موضوعات بحث، منطقی بود که در جواب این سوال باید بیان می‌شد: چرا مرداد ماه؟! تقریبن هیچ کس نتوانست به این سوال جواب بدهد. تا جایی این قضیه جلو رفت که اعلام شد اصلن نیازی به جواب منطقی هم نیست، اگرچه جوابی بی‌منطق، ولی به این سوال پاسخی داده شود، سکوتی که نشان‌دهنده‌ی همه چیز و در عین حال هیچ چیز بود، تنها جوابی بود که دریافت شد. در همان سال وبلاگِ «دگرباش ایرانی» پستی کامل و جامع گذاشته بود که قدم به قدم اشکالات انتخاب این روز را مطرح کرد. اما واکنش دوستان موافق در قبال تمام این استدلال‌ها چه بود؟! و باز هم همان سکوت. من (ِ نوعی) جلوی دوستی غیر اقلیت، آشکارسازی کردم و از هویتم گفتم، دوست من هم در کمال روشنفکری من و احساسم را پذیرفت و با این قضیه کنار آمد. مرداد ماه که می‌شود، دوش به دوش من می‌آید تا در شادی دوست اقلیتش سهیم باشد. مراسم باشکوهی هم برگزار می‌شود، دوست غیر اقلیت و فهیم من، محو شده در عظمت این مراسم، تنها یک سوال از من می پرسد: وجه تسمیه این مراسم چیست؟ چرا مرداد ماه؟!
من (ِ نوعی) به عنوان یک نوجوان تازه به بلوغ رسیده که دارم کم‌کم به دنیای ناشناخته‌ی آدم بزرگ‌ها پا می‌گذارم در احساسات و غرایز جنسی خودم دچار چند راهی و سردرگمی سختی می‌شوم. انگار یک چیزی سر جایش نیست. یک جای کار می‌لنگد. در این عصر مدرن و دنیای مجازی، تصمیم به تحقیق در مورد نوع احساساتم می‌گیرم، توی گوگل سرچ می‌کنم لواط یا همجنسبازی، در ادامه و با خوندن تعاریف مربوطه می‌فهمم واژه‌ی سومی هم به نام همجنسگرایی هست و در ادامه‌ی تحقیقاتم به کمپین بزرگ اقلیت‌های ایران می‌رسم، روز ملی.
من (ِ نوعی) چند روز مانده به مرداد ماه، با شوق و شعف فراوان تصمیم می‌گیرم یک بروشور تبلیغاتی در راستای فرهنگ‌سازی برای مردمان دیگر بسازم، از خودم بگم، از احساسم بگویم، از این روز (روز ملی) برای دیگران بگویم و از اینکه چرا امروز شد روزی که به نام من در تقویم ثبت شده است. نسل امروز اقلیت ایران، آن نسلی که قصد دارد برای شناخته شدن بیشتر و ابراز وجود بهتر روزی را به عنوان روز ملی اقلیت‌های ایران به ثبت برساند، حداقل به سه قشر از جامعه باید پاسخگو باشند؛ قشر اول، خود آنها به حساب می‌آیند، اینکه قرار است عده‌ای در این روز هویت‌شان را به دیگران بهتر بشناسانند و بخاطرش جشن و پایکوبی کنند چه بار مفهومی و معنایی‌ای دارد، این روز چه شاخصه‌ی بارزی دارد که از 364 روز دیگه‌ی سال جدا در نظر گرفته شده؟! قشر دوم، نسل آینده‌ی این اقلیت به حساب می‌آید، نسلی که تازه می‌خواهد خودش را پیدا کند، هویت خودش را بشناسد، به عقاید و اعتقاداتش شکل بدهد و قرار است در آینده به من، به نسل من، به کارهایی که نسل من و نسل پیشین کرده‌اند تکیه و افتخار کند، روز ملی یک شاخصه‌ی بارز و برتر به حساب میاد و در قشر سوم، جامعه‌ای قرار میگیرد که در تقابل با این قشر اقلیت به سر می‌برد، جامعه‌ی اقلیت، اگر قرار است موجودیت خویش را به اثبات برساند، اگر قرار است موجودیت خویش را به عنوان یک قشر فعال، با اصالت و با فرهنگ به اثبات برساند، نیاز به کارهای فرهنگی وسیع‌تر، منسجم‌تر و کارهایی با فیلترهایی ریزتر دارد، 
جامعه‌ای که از دید عموم جوامع مترود شده است برای بازگشت به سمت عموم مردم، نیاز دارد خودش را از این جهات قدرت‌مندتر جلوه دهد و یکی از نشانه‌های اصلی این قدرت همان روزی هست که این جامعه قبول می‌کند به خودش اختصاص دهد. فکر نمی کنم دلیل قاطع «گرم بودن هوا» بتواند پاسخگوی حتا یک کدام از این سه قشر یاد شده باشد. 
طرح این طرز فکر که ما یک روز ملی داشته باشیم فکر بسیار خوبی بود، اما انتخاب یک روز خاص از طرف چند نفر توهین به تمام جامعه بود، اینکه چند نفر به خودشان اجازه دادند بجای جامعه‌ی اقلیت یک کشور تصمیم بگیرند و از آن بدتر اینکه بر روی تصمیم اشتباه خود هم پا فشاری کنند. 
دوست عزیزم، بین من و تو، من و تمامی جامعه‌ی اقلیت، تو و تمامی جامعه‌ی اقلیت، میان هیچ کدام از ما هیچ فرقی وجود ندارد، هیچ کدام بر دیگری سرتر و اصلح و یا پست‌تر و مغلوب‌تر نیستیم، همه ما به عنوان یک انسان شخصیت، ارزش و حق انتخاب داریم و نادیده گرفتن این خصایص گناهی بسیار بزرگ و جبران‌ناپذیر است. در این آشفته بازار، برخی از دوستان هم به جای قبول اشتباه، شعار جدیدی سر دادند «اگر شما راهکار بهتری دارید بیان کنید»
بسیار خب، راهکار هم ارائه شد، طرح یک همه‌پرسی، آن هم در دو مرحله، وبلاگ و یا وب‌سایتی در این مورد ساخته شود برای جمع کردن اطلاعات از دوستان و یک اطلاع‌رسانی گسترده‌ای صورت بگیرد، در مرحله اول هر کسی، هر روزی که برای انتخاب روز ملی اقلیت‌های جنسی مناسب می‌بیند با ذکر دلیل بیان می‌کند، (در یک فرصت مثلن یک ماهه) و در مرحله‌ی دوم روزهایی که دلیل‌های مناسبی برای انتخاب شدن دارند به همه‌پرسی گذاشته بشوند، (و آن هم در یک محدوده زمانی خاص) به این ترتیب بهترین و پربارترین روز به عنوان روز ملی انتخاب میشود و از طرف دیگر تک‌تک افراد این جامعه هم خودش را در انتخاب این روز شریک می‌دانند.
این راهکار، کمی مفصل‌تر و با جزئیات بیشتر همان سال در وبلاگ «پسر» مطرح شد، اما دوستان به جای حداقل جواب رد دادن به طرح، به راحتی حذفش کردند، متاسفانه این عده‌ی اندک خواسته یا ناخواسته پا در بد بیراهه‌ای گذاشتند و از آن بدتر دوستانی هستند که چشم و گوش بسته پیروی می‌کنند از این حرکت، پیروی کورکورانه‌ای که من امسال یکی از ابعاد خطرناکش را برای تمام جامعه اقلیت در فیس‌بوک دیدم، یک عده جمع شدند، پلاکارت درست کردند، بیانیه دادند در فلان روز و فلان جا همه جمع شویم و این روز را گرامی بداریم. دوست عزیز من، وقتی تو با یک پروکسی 2000 تومنی به راحتی به فیس‌بوک دسترسی پیدا می‌کنی ماموران امنیتی هم بدون هیچ محدودیتی می‌توانند وارد این فضا شوند. همانجور که من می‌توانم این قرار و مدار را ببینم آن‌ها هم می‌توانند. کدام یکی از ما طاقت سیلی خوردن و شکنجه شدن را داریم، از بقیه مثال نمی‌زنم که کدورتی پیش نیاید، خود من طاقت این موضوع را ندارم، شاید بشود مشت و لگد‌ها را به گونه‌ای تحمل کرد، اما آبرو چیزی نیست که بخواهم به همین راحتی با آن بازی کنم، چرا برخی دوستان فقط و فقط به خاطر غرور کاذب و بی‌جا و قبول نکردن اشتباه، حاضرند با زندگی و آینده‌ی خیلی از دوستان‌شان بازی کنند؟
نمی‌دانم آخر این قرار ملاقات به کجا کشید اما هر چه که بود لطمه‌ی بزرگی به امنیت دگرباشان وارد کرد، چرا کمی تامل نمی‌کنیم؟ چرا کمی نمی‌اندیشیم؟ انتخاب روز ملی حرکت بسیار ارزشمندی است، اینکه ما می‌توانیم با انتخاب یک روز خاص و عاقلانه خودمان را به دیگران معرفی کنیم یک کار فرهنگی است، اینکه می‌توانیم به نسل بعدی خود کمک کنیم که به احساسش افتخار کند و راحت‌تر تصمیم بگیرد بسیار باارزش است اما اینکه از حول هلیم بیافتیم توی دیگ، واقعن تاسف‌بار است.
بیایید به جای اختلاف و دودستگی به یک حرکت واحد دست بزنیم، جامعه‌ی ما انقدر بزرگ نیست که بخواهد به چنددستگی هم کشیده شود، اگر قرار است روز ملی‌ای انتخاب شود با نظر اکثریت باشد و اگر قرار است بزرگ‌داشتی هم برگزار شود عاقلانه و با تدبیر باشد. 

حسین غریبه